معنی بهانه جویی

لغت نامه دهخدا

بهانه جویی

بهانه جویی. [ب َ ن َ / ن ِ] (حامص مرکب) عمل بهانه جو. بهانه طلبیدن. (فرهنگ فارسی معین). دست آویزی. عذرطلبی: و از حجت گویی و بهانه جویی او آگاه نه. (سندبادنامه ص 289).

فرهنگ عمید

بهانه جویی

ایراد بیجا گرفتن، در پی بهانه و دستاویز برای بازخواست و اعتراض گشتن، دنبال بهانه گشتن،

حل جدول

بهانه جویی

اشکال تراشی

ایراد

نق

فرهنگ فارسی هوشیار

بهانه جویی

عمل بهانه جو بهانه طلبیدن.

معادل ابجد

بهانه جویی

92

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری