معنی بهرمن

لغت نامه دهخدا

بهرمن

بهرمن. [ب َ رَ م َ] (اِ) بتخانه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتکده. (اوبهی). || یاقوت سرخ. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یاقوت. (جهانگیری).


ژند

ژند. [ژَ] (ص، اِ) پاره.کهنه. (برهان). جامه ٔ مندرس. خرقه. (برهان). ژنده. دلق. مطلق کهنه و پاره. رکو. فلرز. (فرهنگ رشیدی).
- ژندژند، پاره پاره:
از بهرمن نوند همی سوخت روزگار
اکنون مرا بر آتش غم سوخت چون نوند
هم خامه ٔ مآثر من کرده ریزریز
هم جامه ٔ مفاخر من کرده ژندژند.
شهاب الدین بغدادی (از جهانگیری).
|| (اِ) آتش زنه. چخماق. (برهان). زند. || نفیر. (صحاح الفرس). || (ص) بزرگ و عظیم همچون ژندپیل. (آنندراج). بزرگ و مهیب. (جهانگیری). || (اِخ) نام کتاب زردشت که به زند اشتهاردارد. (برهان). صاحب آنندراج گوید: کتاب زردشت... وهمانا که فقره به فقره و پاره به پاره و سوره به سوره بوده همانا که این نام یافته است. رجوع به زند شود.


بتخانه

بتخانه. [ب ُ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) خانه ٔ بتان. مرکز و معبد بتها. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). خانه ٔ بت. جای بت. هیکل. (دهار). بیت الصنم. بتکده. فغستان. بهار. بغستان. بیت الاصنام. دارالاوثان. دارالاصنام. فرخار. (یادداشت مؤلف). معبد بت پرستان. بتستان. صنم خانه. (از آنندراج). عبعب. (منتهی الارب). دژهرج. ناجرمک. بهارخانه. بهرمن. جائی که بت را در آنجا گذاشته و ستایش کنند. معبد بت پرستان. (ناظم الاطباء): و آنجا [بسمنگان] کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه ها و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم). لهاسا شهرکی است و اندر وی بتخانه هاست و یک مزگت مسلمانان است و اندر وی مسلمانانند اندک. (حدود العالم).
وگر تراملک هندوان بدیدی روی
سجود کردی و بت خانهاش برکندی.
شهید بلخی.
که بتخانه را هیچ نگذاشتی
کلید در پرده او داشتی.
فردوسی.
که ما را به هر جای دشمن نماند
به بت خانه ها در برهمن نماند.
فردوسی.
یکی بتخانه ٔ آزر دوم بتخانه ٔ مشکو
سدیگر جنت العدن و چهارم جنت المأوی.
منوچهری.
شهی که روز و شب او را جز این تمنانیست
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر.
فرخی.
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه گر بشنوی.
عنصری.
به طفلی بت شکست از عقل در بتخانه ٔ شهوت
برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش.
خاقانی.
گر کعبه جویی با ریا بتخانه سازی سجده جا
ور بت پرستی با صفا کعبه ثناخوان آیدت.
خاقانی.
قبله ٔ من خاک بتخانه است هان ای طیر هان
سنگسارم کن که من هم کعبه کن هم کافرم.
خاقانی.
از بتخانه ٔ آنجا سنگی منقور بیرون آوردند که کتابت آن دلالت میکرد که چهل هزار سال است تا بنای آن بت خانه نهاده اند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 332). قریب ده هزاربتخانه در این قلاع بنا کرده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 414). بر حوالی و جوانب آن هزار سنگ بنیاد نهاده و آن را بتخانه ها ساخته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 412).
هر نظری جان جهانی شده
هر مژه بتخانه ٔ جانی شده.
نظامی.
گه آری تو چیزی ز بتخانه ای
گهی آشنائی ز بیگانه ای.
نظامی.
شقایق سنگ را بتخانه کرده
صبا جعد چمن را شانه کرده.
نظامی.
احمد و بوجهل در بتخانه رفت
زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت.
مولوی.
که سرگشته ٔ دون یزدان پرست
هنوزش سر از خم بتخانه مست.
سعدی (بوستان).
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود.
حافظ.
مقصود من از کعبه و بت خانه توئی تو
مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه.
خیالی (شیخ بهائی).
- آیین بتخانه، بت پرستی. پرستش بتان:
از آن پیش کآیین بتخانه بود
یکی گنبد نیم ویرانه بود.
نظامی.
- بتخانه ٔ چین، عبادتگاه مردم چین. بهار چین:
جهان دید سرتاسر آراسته
چو بتخانه ٔ چین پر از خواسته.
فردوسی.
همی بینم این دشت آراسته
چو بتخانه ٔ چین پر از خواسته.
فردوسی.
گر آید خسرو از بتخانه ٔ چین
ز شورستان نیابد شهد شیرین.
نظامی.
بتی دارم که چین ابروانش
حکایت میکند بتخانه ٔ چین.
سعدی (طیبات).
- بتخانه ٔ فرخار، نام بتخانه ٔ شهر معروف ترکستان:
بوستان گویی بتخانه ٔ فرخار شدست
مرغکان چون شمن و گلبنگان چون وثنا.
منوچهری.
فرخار بزرگ و نیک جاییست
گر معدن آن بت نواییست.
؟
|| مجازاً نگارخانه. نگارستان. مشکوی. اندرون. سراپرده. شبستان. حرم. مقام زنان و معشوقگان شاهان و بزرگان. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین):
و از آنجا سوی موقان کرد منزل
مغانه عشق آن بتخانه در دل.
نظامی.
چو فرزانه دید آن دو بتخانه را
بدیع آمد آن نقش فرزانه را.
نظامی.
|| میخانه. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد.


یاقوت

یاقوت. (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون کند. (برهان). بیرونی گوید حمزهبن الحسن اصفهانی آرد که اسم یاقوت به فارسی یاکند است. و یاقوت معرب آن است... (بیرونی الجماهر ص 33). یاقوت از یونانی هیاکین تس (به معنی نوعی از زهر) است. یکی از سنگهای آذرین که جزء کانیهای سنگهای اسید است. ترکیب شیمیایی این سنگ آلومین (به فرمول 2O3.Al) خالص است که ممکن است بمقدار کم بامواد دیگر آغشته شود (از قبیل کرم، آهن، زیرکن و غیره). این سنگ در سیستم رومبوادریک متبلور می شود.
سختی آن در درجه بندی هائوئی برابر 9 است و بنابراین بعد از الماس سخت ترین کانیهاست و آن را با الماس تراش می دهند و معمولاً تراش آن بشکل تراش برلیان است. وزن مخصوص این سنگ بین 3/93 تا 4/08 است. یاقوت بیشتر در لایه های آتشفشانی قدیمی تبت و هند پیدا میشود و دارای اقسام مختلف است که مرغوبتر و قیمتی تر از همه یاقوت آتشی است.
یاکند. اصل آن یونانی است و برای بعضی معرب یاکند فارسی است. (ثعالبی). یاکند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). جوالیقی آرد: یاقوت اعجمی است جمع آن یواقیت است و عرب بدان تکلم کرده است. مالک بن نویره ٔ یربوعی گوید:
لن یذهب اللؤم تاج قد حبیت به
من الزبرجد و الیاقوت والذهب.
یقول للنعمان بن المنذر لما عرض علیه الردافه فابی، فطلبه فهرب منه. (المعرب ص 356). و کلمه های: یاکند. پاکند. باکند. باکیده را ترجمه ٔ لغت یونانی هیاکینتس میدانند. ابوالاشبال مصحح المعرب گوید:
کلمه ٔ یاقوت در قرآن کریم آمده است، در آیه ٔ 58 سوره ٔ الرحمن «کانهن الیاقوت والمرجان ».بعضی ادعا کرده اند که فارسی معرب است لکن اصل آن رانیاورده اند والاب أنستاس ماری کرملی در حاشیه ٔ نخب الجواهر ص 2 آورده که این کلمه معرب از «هیاکینتس » یونانی است و معنی آن «نوعی از گل است » لیکن این گفته فقط ادعائی بیش نیست و ظاهراً کلمه ٔ یاقوت عربی است و ماده ٔ اصلی آن مانند ریشه ٔ بسیاری از لغات از میان رفته و مرده است. (المعرب حاشیه ٔ ص 35). بیرونی گوید: لقب آن نزد فارسیان «سبج اسمور؟» است یعنی دافع الطاعون و یاقوت را رنگهای مختلف باشد، چون رمانی و بهرمانی و ارجوانی و لحمی و جلناری و وردی، و رمانی اجود اقسام یاقوت است و سپس بهرمانی و بعد از آن ارجوانی. (از الجماهر بیرونی). حمداﷲ مستوفی گوید: بخاری عذب که در معدن لخت بماند و حرارت آفتاب آن را نضج دهد غلیظ شود و صفا و ثقلی در او پیدا گردد پس صلب شود و لونش سفید بود. پس سبز شفاف پر شعاع گردد و آن را به پر طاووس نیز تشبیه کنند و داغیش خواند. پس به مرور زمان ازرق شود پس زرد شمسی، پس نارنجی پس ارغوانی سرخ صافی گردد و گفته اند در هر هزار سال از رنگی برنگی شود. (نزهه القلوب). یاقوت شش نوع است احمر، اصفر، اسود، ابیض، اخضر که آن را طاوسی گویند و کبود. (جواهرنامه). و آن سرخ رمانی است. (بحر الجواهر). ونیز رجوع به کتاب ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ذیل احجارشود. و بهترین او سرخ شفاف گلناری است که بهرمانی ورمانی نامند و بعد از آن خمری پس دردی و لعل از اقسام سرخ اوست و بعد از صنف سرخ او زرد نارنجی است پس زعفرانی پس لیموئی و بعد زرد کبود آسمانگونی است پس کشلی پس لاجوردی پس نیلی پس زیتی و بعد از همه سفید آن. و غیر سرخ رمانی اقسام دیگر تاب آتش ندارند و سرخ او از آتش رنگین تر میگردد و چون با سفید او شائبه ٔ سرخی باشد از آتش معتدل که او را بر روی سفالی گذارند تمام رنگ میگردد و یاقوت صلب تر از همه احجار است بغیر الماس و رایحه ٔ کریهه و دود و عرق مضر اوست و مالیدن او به جذع سوخته و آب سنباده باعث جلای او شود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). از سنگهای معدنی نفیس عظیم القدر نزد مردم. و الوان و اصناف می باشد از سرخ و زرد و کبود و سبز و پسته ای و سفید... و هر یک بنامی مخصوصند سرخ را به هندی مانک دیدم و زرد را به عربی بسراق و به هندی پکهراج و نیلی را به فارسی نیلم و به هندی نیلمن. ماده ٔ تکون آن کبریت و زیبق صافی خالص شفاف براق است و فاعل انعقاد آن برودت و در مقدمه ٔ کتاب نیزبتفصیل مذکور شد و شنیده شده که در پیکو در قطعه ٔ زمینی که معدن یاقوت است و در آنجا بهم میرسد کسی سکنی نمیتواند کرد و خاک آن سیاه رنگ و صلب و کبریتی است یعنی بوی کبریت از آن می آید و در موسم باد و بارش وطوفان و رعد و برق صاعقه بسیار در آن می افتد و زمین آن تمام منشق میگردد و از شکافهای آن زمین نیز بوی کبریت بسیار می آید بحدی که متأذی میگرداند و اطراف آن موضع درختهای عظیم بسیار متراکم میباشد و هیمه بریده میفروشند و اکثر آن جماعت و فقرا و مساکین جستجومیکنند و آنچه میباشد از قطعه های یاقوت بزرگ و کوچک میبرند و در سر کار پادشاه آنجا که مشهور به راجه است میفروشند و به دیگری نمیتوانند فروخت زیرا که حکم راجه ٔ آنجا آن است که اگر بدیگری بفروشند خانه ٔ آن را ضبط کنند و سیاست کنند و نیز مسموع گشته که در زیر زمین یاقوت خوب میباشد بلکه ناصاف و خام، چنانچه وقتی راجه ٔ آنجا حکم کرد که قطعه ای از آن زمین را حفرکنند شاید یاقوت بسیار و قطعه های بزرگ خوب آن برآید. چون حفر کردند قطعه های کوچک بدرنگ ناصاف نرم برآمدو با وجود آن جمعی هلاک شدند به سبب بوی کبریت و ابخره ٔ متعفنه لهذا امر کرد که دیگر حفر نکنند و آنچه از بالای زمین بیابند بیاورند و نیز در اماکن دیگر مانند جزیره ٔ برازیل از ارض جدید جنوبی و جزیره ٔ سیلان وغیرها که معدن یاقوت و غیره است بهم میرسد ولیکن یاقوت جنوبی آن بخوبی پیکوئی نیست هر چند برازیلی اکثرقطعه های آن صاف شفاف آبدار بزرگ مقدار میباشد ولیکن به صلابت پیکوئی نیست همه الوان آن سرخ و زرد و نیلی و غیرها و سیلانی بسیار نرم و کمرنگ میباشد و از اقسام آن گفته اند غیر از سرخ رمانی تاب آتش ندارد و بعضی گفته اند سرخ رمانی از آتش رنگین میشود و نیز گفته اند چون با سفید آن شائبه ٔ سرخی باشد چون بر آتش معتدل در ظرف سفالی گذارند تمام آن رنگین گردد. بدانکه این اقوال اصلی ندارد و رائحه ٔ کریه و دود و عرق و روغن مضر لون آن است و مالیدن آن بر جذع سوخته و آب سنباده باعث جلای آن است. (مخزن الادویه). رشیدی گوید: آتش بی دود کنایه از آن است و مجازاً بچه ٔ خورشید و بچه ٔ خور را به معنی روی و یاقوت و مانند آن آرند:
چه فضل میر ابوالفضل بر همه ملکان
چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز.
رودکی.
دیگر کوه سرندیب است... و اندر این کوه معدن یاقوت است از همه رنگ. (حدود العالم چ دانشگاه ص 25). گوهرهای گوناگون خیزد [از هندوستان] و مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و در. (حدود العالم ص 64).
چو کاوس را دید بر تخت عاج
ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج.
فردوسی.
به چنگ آمدش چند گونه گهر
چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر.
فردوسی.
به ساسانیان تا مدارید امید
مجویید یاقوت از سرخ بید.
فردوسی.
یکی گنج آکنده دینار بود
گهر بود و یاقوت بسیار بود.
فردوسی.
هر آن کو بد از موبدان نامدار
برو کرد یاقوت و گوهر نثار.
فردوسی.
غلام پرستنده از هر دری
ز در و ز یاقوت و هر گوهری.
فردوسی.
ای آنکه به یاقوت همی تاج نگاری
بر تاج شهان صورت این مرکب بنگار.
فرخی.
تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ
تا به بیجاده ٔ گلرنگ بماند گل نار
سائلان را ز تو سیم و زائران را ز تو زر
دوستان را ز تو تخت و دشمنان را ز تو دار.
فرخی.
کوه غزنین ز پی خسرو زر زاد همی
زاید امروز همی زمرد و یاقوت بهم.
فرخی.
چو می بگونه ٔ یاقوت شد هوا بستد
پیاله های عقیقی ز دست لاله ستان.
فرخی.
گلبن سرخ آستین صدره پر یاقوت کرد
گلبن زرد آستین کرته پر دینار کرد.
فرخی.
همچو یاقوت کش نباشد رنگ
پس چه یاقوت باشد و چه حجر.
عنصری.
به یک ساعت او هم دهانش بیاکند
به یاقوت و بیجاده و بهرمانی.
منوچهری.
عوانا چو یک خوشه انگور زرین
و یا چون مرصع به یاقوت رطلی.
منوچهری.
بر ارغوان قلاده ٔ یاقوت بگسلی
بر مشک بید نایژه ٔ عود بشکنی.
منوچهری.
یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت
گلبرگ نباشد عجب اندر مه آذار.
منوچهری.
بر یاسمین عصابه ٔ در مرصع است
بر ارغوان طویله ٔ یاقوت معدنی.
منوچهری.
پنجاه قبضه تیغ هندی و جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید و ده پاره یاقوت و بیست پاره لعل بدخشی بغایت نیکو. (تاریخ بیهقی).
ز یاقوت یکپاره ٔ لعل فام
درخشان بدان خاک آباد نام.
اسدی.
خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ
کز دست طبایع نشود نیز مغیر.
ناصرخسرو.
از خاک مرا بر فلک آورد چو یاقوت
چون خاک بدم هستم امروز چو عنبر.
ناصرخسرو.
چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا
برآمد صبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی.
ناصرخسرو.
از مایه ٔ جسم و از یکی صانع
یاقوت چراست این وآن مینا.
ناصرخسرو.
آبی که جز دل و جان آن آب را ثمر نیست
جز بر کنار این آب یاقوت بر شجر نیست.
ناصرخسرو.
چنانکه پیکر تن توده دارد از یاقوت
فراز تارک سر پرده دارد از زنگار.
معزی.
تا ز یاقوت و زبرجد گیتیست و سیم و زر
باغ گوئی زرگر است و کوه گوئی سیمگر.
معزی.
نور رای او اگر بر کوه بلغار اوفتد
معدن یاقوت گردد درگه بلغار غار.
معزی.
تیغ گفتا من درختی ام که در باغ ظفر
دارم از بیجاده برگ و دارم از یاقوت بار.
معزی.
یاقوت از گوهرها قسمت آفتاب است و شاه گوهرهای ناگدازنده است و هنر وی آن که شعاع دارد و آتش بر وی کار نکند و همه سنگها ببرد مگر الماس را و نیز خاصیتش آن که وبا و مضرت و تشنگی بازدارد. (نوروزنامه).
سنگ بفکن چو یافتی یاقوت.
سنایی.
چون همی ز اختران پذیرد قوت
خم نگیرد ز گوهران یاقوت.
سنائی.
هرکه یاقوت بخویشتن دارد گرانبار نگردد. (کلیله و دمنه).
بلبل نیم که عاشق یاقوت و زر بوم
بر شاخ گل حدیث تقاضا برآورم.
خاقانی.
کان یاقوت و پس آنگاه وبا ممکن نیست
شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم.
خاقانی.
یاقوت بلور حقه پیش آر
خورشید هوا نقاب درده.
خاقانی.
در گوهر می زر است و یاقوت
تریاک مزاج گوهران را.
خاقانی.
معانیش همه یاقوت بود و زر یعنی
مفرح زر و یاقوت به برد سودا.
خاقانی.
خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات
کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا.
خاقانی.
شد وقت کز نسیم قدوم بهار ملک
در باغ تخت غنچه ٔ یاقوت واشود.
خاقانی.
ساغر از یاقوت و مروارید و زر
صد مفرح در زمان آمیخته.
خاقانی.
چون قلم تخته ٔ زیر تو حلی وار کنم
لوح بالات به یاقوت و درر درگیرم.
خاقانی.
از بوس لبهای سران بر پای اسب اخستان
از نعل اسبش هر زمان یاقوت مسمار آمده.
خاقانی.
بگریم تا مرا بینی سلیمان نگین رفته
بخندی تا ز یاقوتت سلیمان را نگین خیزد.
خاقانی.
در این صحن یاقوت و خوان زرم
همه سنگ شد سنگ را چون خورم.
نظامی.
یکی از زر و دیگر از لعل پر
سه دیگر ز یاقوت و چارم ز در.
نظامی.
ز تابنده یاقوت رخشنده لعل
خرامنده ٔ آتشین گشته نعل.
نظامی.
چو مهر از چنان مهربانی ندید
شبه ماند و یاقوت شد ناپدید.
نظامی.
ز تاج مرصع به یاقوت ولعل
ز تازی سمندان پولادنعل.
نظامی.
به هر سو درآویخته سیب و نار
همه نار یاقوت و یاقوت نار.
نظامی.
درج یاقوت درفشان کردی
دیو بودی و قصد جان کردی.
عطار.
لبت دانم که یاقوت است و تن سیم
نمیدانم دلت سنگ است یا روی.
سعدی.
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید.
سعدی.
عقل عاجز شود از خوشه ٔ زرین عنب
فهم حیران شود از حقه ٔ یاقوت انار.
سعدی.
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها
کی نظر در گنج خورشید بلنداختر کنم.
حافظ.
- سرخ یاقوت، یاقوت سرخ:
بسی سرخ یاقوت بد کش بها
ندانست کس پایه و منتها.
فردوسی.
درو چارصد گوهر شاهوار
همان سرخ یاقوت هم زین شمار.
فردوسی.
نه طاوس نر از وشی پر دارد
نه از سرخ یاقوت منقار دارد.
ناصرخسرو.
- مفرح یاقوت، مفرحی که برای مداوای پاره ای امراض و برای ازاله ٔ خفقان و غش به کار برده اند. ابوریحان در صیدنه از مفرح یاقوتی سرد و مفرح یاقوتی معتدل یاد کند:
معانیش همه یاقوت بود و زر یعنی
مفرح زر و یاقوت به برد سودا.
خاقانی.
ساغر از یاقوت و مروارید وزر
صد مفرح در زمان آمیخته.
خاقانی.
رجوع به ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی شود.
- یاقوت آبجون، نوعی یاقوت. ابوریحان ذیل یاقوت اکهب آرد: گفته اند بهترین آن طاووسی سپس آسمانجونی آنگاه نیلی و پس از آن آبجون است و آن نزدیکتر به سفید باشد. (الجماهر ص 75). و رجوع به یاقوت اکهب در همین ترکیبات شود.
- یاقوت آتشی، یاقوت سرخ. رجوع به یاقوت سرخ شود.
- یاقوت آسمانجونی، ابوریحان ذیل یاقوت اکهب آرد: گفته اند بهترین آن طاوسی آنگاه آسمانجونی و سپس نیلی و آبجون است... و کندی گوید: بسا هست که در آسمانجونی زردی باشدپس آن را در آتش فروبرند به اندازه ای که زردی آن زایل شود و اگر فاعل این کار خطا کند کهبت را هم زردی خواهد برد... و باز گوید [کندی] بزرگترین یاقوت آسمانجونی را که دیده ایم قریب 40 مثقال وزن آن بوده است. (الجماهر ص 85). و رجوع به یاقوت کرکهن و یاقوت اکهب شود.
- یاقوت ابلج، نوعی از یاقوت. رجوع به یاقوت افلح و یاقوت کربز و یاقوت کرکند و یاقوت کرکهن و یاقوت بیجاذی و الجماهر ص 52 شود.
- یاقوت ابیض، گفته اند پست ترین یاقوتها یاقوت ابیض است.و رجوع به الجماهر بیرونی ص 74 و 79 و 80 شود.
- یاقوت اترجی، رجوع به یاقوت اصفر و یاقوت تبتی در همین ترکیبات و الجماهر ص 74 شود.
- یاقوت احمر، یاقوت سرخ. کندی گفته است بزرگتر قطعه ٔ یاقوت احمر را که دیده ام بوزن یک مثقال و ثلث است و از آن برتر اندک است و لکن از افواه و حکایات تا ده مثقال هم روایت شده. (الجماهر ص 50). عامه گویند که یاقوت رنگ به رنگ گردد چنانکه در آغاز اکهب بود پس ابیض شود و بعد اصفر تا آنکه به احمر رسد. غضائری گفته است:
از بسی گشتن بحال از حال شد یاقوت پاک
بیشتر اصفر بباشد آنگهی احمر شود.
(از الجماهر ص 80).
چرا این سنگ بی قیمت همه پاک
نشد بیجاده و یاقوت احمر.
ناصرخسرو.
مدار چرخ اخضر گشت کلکش
کزو خیزد همی یاقوت احمر.
معزی.
یاقوت هست زاده ٔ خورشید نی بگوی
خورشید هست زاده ٔ یاقوت احمری.
خاقانی.
تا بوکه دست در کمر او توان زدن
در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم.
حافظ.
یا خود از گرد سماق و ناردان سر تا قدم
جمله در لعل تر و یاقوت احمر گیرمش.
بسحاق (دیوان ص 68).
- || کبریت. (از المنجد).
- || نزد صوفیه یاقوت احمر عبارت است از نفس کلی بواسطه ٔامتزاج نوریت او بظلمت تعلق جسم. کذا فی لطائف اللغات. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به یاقوت سرخ در همین ترکیبات شود.
- یاقوت اخضر، یاقوت طاوسی. (جواهرنامه). یاقوت زرد. رجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات و الجماهر بیرونی ص 78 شود.
- یاقوت ارجوانی، بهترین یاقوت پس از احمر و رمانی و بهرمانی است و پس از آن لحمی است. (از الجماهر ص 33).
- یاقوت ازرق، یکی از کانیهای فرعی سنگهای اسید است و ترکیب شیمیایی آن سیلیکات آلومین و گلوسین است. (گلوسین اکسید گلوسینیوم است). این سنگ را در حقیقت یکی از گونه های زمردباید محسوب کرد و فرق آن با زمرد آن است که زمرد سبز یک نواخت میباشد ولی این سنگ سبز کم رنگ و یا خاکستری و یا کبود است. سختی آن بین 7/5 تا 8 است. سیستم تبلور آن مانند زمرد سیستم هگزاگونال است. این سنگ را مانند زمرد در لایه های قلعدار به دست می آورند. خصوصاً در جزیره ٔ الب بسیار به دست می آید. یاقوت کبود.
- یاقوت اسکندری، در داستانها مراد یاقوتها است که مردم اسکندر در وقت مراجعت از ظلمات برداشته بودند و کم برداشتن این یواقیت سبب پشیمانی آنها شده بود. (از آنندراج):
چو دیدند لشکر ره آورد خویش
نهادند سنگ ره آورد پیش
همه سنگها سرخ یاقوت بود
کزو دیده را روشنی قوت بود
یکی را ز کم گوهری دل بدرد
یکی را ز بی گوهری باد سرد
پشیمان شد آن کس که باقی گذاشت
پشیمانتر آن کس که او برنداشت.
نظامی (از آنندراج).
- || در بیت زیر ظاهراً مراد شخص اسکندر است:
که یاقوت یکتای اسکندری
چو همتای در شد بهم گوهری.
نظامی.
- یاقوت اسود، نوعی از یاقوت اکهب. (از الجماهر ص 79). رجوع به یاقوت اکهب درهمین ترکیبات شود.
- یاقوت اصفر، یاقوت زرد:
به لاله بدل کرد گردون بنفشه
به پیروزه بخرید یاقوت اصفر.
ناصرخسرو.
ورجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات و قاموس کتاب مقدس و الجماهر بیرونی ص 43، 52، 74 تا 75 شود.
- یاقوت اصم، نوعی از اشباه یواقیت احمر را کرکندگویند یعنی یاقوت اصم. (از الجماهر بیرونی ص 51).
- یاقوت افلح، از اشباه یاقوت احمر یکی یاقوت افلح احمر است. (از الجماهر ص 51). و رجوع به همین کتاب شود.
- یاقوت اکهب، نوعی از یاقوت که دارای کهبت است یعنی رنگ تیره ٔمایل به سیاهی. (از الجماهر بیرونی ص 33). و رجوع به همین کتاب ص 51، 76 و 77 شود.
- یاقوت اوقله، نوعی از یاقوت اکهب را اوقله نامند و آن کم رنگ ترین و پست ترین و نرمترین آن است. (از الجماهر ص 78).
- یاقوت بنفسجی، نوعی از یاقوت. یاقوت بنفش. رجوع به یاقوت بنفش در همین ترکیبات و الجماهر ص 33 شود.
- یاقوت بنفش، یکی از اقسام کوارتز که بعلت داشتن ترکیبات منگنز و مواد آلی بنفش رنگ است.
- یاقوت بهرمانی، یاقوت سرخ: از متقدمان حکایت شده که قیمت وزن یک مثقال از بهرمان که نظیر آن یافت نشود پنج هزار دینار است و قیمت نیم مثقال دو هزار دینار و آنچه بوزن دو مثقال برسد قیمت آن بی نهایت است و تو در تقویم آن مختاری. (از الجماهر ص 49). بهترین یاقوت رمانی است و سپس بهرمانی و آنگاه... (از الجماهر ص 33). درباره ٔ رمانی و بهرمانی گفته اند که دو صفت مزبور برای یک موصوف است جز اینکه نخستین به رسم مردم عراق و دیگری به رسم اهل جبل وخراسان باشد و گواه این امر ترتیبی است که کندی برای رنگهای یاقوت قائل شده است چه وی بهرمانی را بالاترین درجات آن قرار داده است... و کندی گوید سرخی یاقوت فزون میشود تا بحد نهایت میرسد که آن بهرمانی است... و نیز آورده اند که بهترین یاقوت بهرمانی است. آنگاه مورد. و درباره ٔ ارجوانی گفته اند که سرخی آن شدیداست و اگر یاقوتی در سرخی فروتر از آن باشد بهرمانی است و بهرمان عصفر باشد چنانکه گویند جامه مبهرم، یعنی معصفر... و خلیل بن احمد گوید: بهرمان قسمی عصفر است. و اگر این گفته درست باشد بهرمان بهترین اقسام یاقوت است بحدی که یاقوت را بدان وصف کنند. و سری الرفا در کتاب المشموم گوید که عصفر لغت حمیریه است. وحمزه گفته است این کلمه معرب است و فارسی آن هسکفر باشد چه گیاه آن هسک است و قرطم هسک دانه باشد و آب آن که عندم است آفت باشد و گل آن را بهرامد نامند و بهرم و بهرمان و بهرامج معرب آن است و آن چیزی است که بدان جامه ها را رنگ کنند و من گمان میکنم که ستاره ٔ مریخ را در فارسی بسبب رنگ سرخی که دارد بهرام نامیده اند و عصفر را به هندی کُنسب گویند. و در کتاب المشاهیر آمده که رنف، بهرامج بری است... و برگ بهرامج بری در شب بشاخه های آن می پیوندد و در روز پراکنده شود. (از الجماهر ص 34 و 35).
- یاقوت بیجاذی، ابوریحان ذیل اشباه یواقیت یکی نیز یاقوت بیجاذه ذهبی اللون آورده است. (از الجماهر ص 52).
- یاقوت پیکر، که پیکرش از یاقوت است:
قفس آهنین کنند و در او
مرغ یاقوت پیکر اندازند.
خاقانی.
- یاقوت تبنی، ابوریحان ذیل یاقوت اصفر آرد: اخوان رازی گفته اند: برگزیده ٔ این نوع آن است که در زردی سیر باشد و از لحاظ شباهت نزدیک به گلنار سرخ باشد پس از آن مشمشی است و بعد از آن اترجی آنگاه تبنی. (از الجماهر ص 74).
- یاقوت جربز، یاقوت گربز. رجوع به یاقوت گربز در همین ترکیبات شود.
- یاقوت جگرخوار،لب معشوق:
حلقه است جهان بر دل، یارب تو نگینی ده
این حلقه ٔ دل را زان یاقوت جگرخوارش.
مجدالدین سجاوندی (از لباب الالباب ج 1 ص 283).
- یاقوت جگری، نوعی از یاقوت که رنگ سرخش مایل به سیاهی باشد مشابه برنگ جگر. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- یاقوت جلناری، بهترین یاقوت رمانی و پس از آن وردی است. (از الجماهر ص 33). قیمت یک مثقال از دو گونه لحمی و جلناری صد دینار است. (از الجماهر ص 50).
- یاقوت جمری، چهارم (از انواع یاقوت) جمری است که بر رنگ آتش برافروخته است و گمان میکنم نوع خیری را که کندی در کتاب خود آورده تصحیف جمری باشد واﷲ اعلم و رمانی به رنگ میانه ٔوردی و جمری زند. (از الجماهر ص 34).
- یاقوت حبشی ملون، یاسپ. (از دزی ج 1 ص 847).
- یاقوت حمرا، یاقوت احمر. یاقوت سرخ.
- || مجازاً اشک خونین:
سم آن خر به اشک چشم و چهره
بگیرم درزر و یاقوت حمرا.
خاقانی.
- || مجازاً شراب لعل فام:
مرغ صراحی کنده پر برداشته یک نیم سر
وز نیم منقار دگر یاقوت حمرا ریخته.
خاقانی.
و رجوع به یاقوت احمر و یاقوت سرخ در همین ترکیبات شود.
- یاقوت خاقا، یاقوت زعفرانی. رجوع به خاقا شود.
- یاقوت خام، کنایه از لب معشوق است. (برهان) (انجمن آرا):
باده ٔ گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام.
حافظ.
- یاقوت خلوقی، یکی از انواع اشباه یاقوت زرد. رجوع به یاقوت کرکند و یاقوت اصفر در همین ترکیبات شود.
- یاقوت دست افشار، رجوع به زر دست افشار شود.
- یاقوت ذائب، رجوع به طلا شود.
- یاقوت رمانی، نوعی از یاقوت که رنگش مشابه به رنگ دانه ٔ انار باشد. (غیاث اللغات):
آن کس که بد خواهد ترا یاقوت رمانی مثل
در دست او اخگر شود پس وای بدخواه لعین.
فرخی.
زده یاقوت رمانی به صحراها بخرمنها
فشانده مشک خرخیزی به بستانها به زنبرها.
منوچهری.
به معلولی تن اندر ده که یاقوت از فروغ خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.
خاقانی.
- یاقوت روان، کنایه از اشک خونین. (برهان).
- || کنایه از شراب لعلی. (از حاشیه ٔ برهان):
بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی
و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی.
رودکی.
می اندر خم همی گوید که یاقوت روان گشتم
درخت ارغوان بشکفت و من چون ارغوان گشتم.
فرخی.
ساقی بده آن کوزه ٔ یاقوت روان را
یاقوت چه باشد بده آن قوت روان را.
سعدی.
- یاقوت زرد، یکی از اقسام زبرجد است که به آن زبرجد هندی نیز گویند. و رجوع به زبرجد شود.
- || یکی از سنگهای آذرین است که جزء کانیهای فرعی سنگهای آذرین اسید محسوب میشود و ترکیب شیمیایی آن سیلیکات زیرکونیوم (Zr SiO4) می باشد. سختی آن 7/5 است و وزن مخصوصش بین 4 تا 4/7 است و سیستم تبلور آن سیستم کوآدراتیک و رنگ آن بیشتر نارنجی متمایل به زرد می باشد و چنانچه نارنجی پررنگ باشد آن را یاقوت قرمز نیز گویند. (فرهنگ فارسی معین). بسراق که در هند بکهراج گویند. (غیاث):
تو گفتی که بر گنبد لاجورد
بگسترد خورشید یاقوت زرد.
فردوسی.
همه روی گیتی شب لاجورد
از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد.
فردوسی.
یکی کوه دید ازبرش لاجورد
یکی خانه بر سر ز یاقوت زرد.
فردوسی.
یکی جام دیگر بد از لاجورد
نشانده در او شصت یاقوت زرد.
فردوسی.
بیاورد جامی ز یاقوت زرد
پر از شکر و پست با آب سرد.
فردوسی.
چو بدرید گوهر یکایک بخورد
همان در خوشاب و یاقوت زرد.
فردوسی.
لوح یاقوت زرد گشت بباغ
بر درختان صحیفه ٔ مینا.
فرخی.
نظم مرا چو نظم دگر کس مدان از آنک
یاقوت زرد نیکو ماند به کهربا.
مسعودسعد.
- || کنایه از آفتاب:
دگر روز چون گنبد لاجورد
برآورد و بنمود یاقوت زرد.
فردوسی.
- یاقوت زیتی، از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به یاقوت کرکند در همین ترکیبات شود.
- یاقوت سربسته، کنایه از دهن معشوق. (برهان) (آنندراج).
- || کنایه از لبهای خاموش. (برهان).
- یاقوت سرخ، گونه ای یاقوت که دارای رنگ قرمز شفاف خوشرنگی است و نادرتر و پربهاتر از سایر اقسام یاقوتهاست و بالاخص در تشکیلات آتشفشانی قدیمی تبت و هندوستان پیدا میشود. یاقوت آتشی. یاقوت ناروان. یاقوت رمانی. یاقوت بهرمانی. کبریت. (منتهی الارب). بهرمان. (صحاح الفرس). بهرمان. بیرمان. بهرامن. بهرمن:
بزرگان جهان چون گردبندن
تو چون یاقوت سرخ اندر میانه.
رودکی.
ز یاقوت سرخ از برش ده نگین
به فرمانبران داد و کرد آفرین.
فردوسی.
ز یاقوت سرخ است چرخ کبود
نه از باد و آب و نه از گرد و دود.
فردوسی.
بنگر که این غریژن پوشیده
یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.
ناصرخسرو.
گلبن ز خون دیده ٔ من شربتی بخورد
آورد شاخ او همه یاقوت سرخ بار.
معزی.
خون از دل چو سنگ برآور که مرد طور
یاقوت سرخ معرفت از کان طور یافت.
عطار.
خشتی از فیروزه دارد خشتی از یاقوت سرخ
همچو قصر خسرو خوش خلق نیکوکار گل.
کاتبی (از تذکره ٔ دولتشاه ص 385).
- || کنایه از اشک خونین است:
تاجی شده ست روی من از بس که تو بر او
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری.
فرخی.
- یاقوت سرندیب، جواهرشناسان برآنند که بهترین یاقوت آن است که از کوه سرندیب هند به دست آیدو بهترین آن سرخ بهرمانی. سپس گلی، آنگاه رمانی است و اگر بهرمانی بوزن نیم مثقال باشد بهای آن پنجهزاردینار است و نگینی که به نام کوه موسوم بود و دو مثقال وزن داشت صد هزار دینار تقویم شد و منصور آن را به چهل هزار دینار خرید. مقتدر از ابن الجصاص پرسید برتری یاقوت را چگونه توان شناخت ؟ گفت ای امیرالمؤمنین به نیکی و صفای آن در چشم و رزانت آن در دست و سردی آن در دهان و مقاومت در برابر آتش و کند شدن سوهان از آن. مقتدر سخن او را بپسندید. (از ثمار القلوب ص 424). و رجوع به الجماهر بیرونی ص 42 و 38 و رحله ٔ ابن بطوطه ج 2 ص 138 شود.
- یاقوت سمانجونی، نوعی از یاقوت: فوجه بخاتم فصه یاقوت سمانجونی و وجه معه بصله. (الراضی ص 31). رجوع به یاقوت آسمانجونی شود.
- یاقوت سیلانی، نوعی از یاقوت که از سیلان خیزد:
شد سرشک لاله گون سرمایه ٔ رفتن مرا
دارم از یاقوت سیلانی به دامن ارمغان.
شفیع اثر (از آنندراج).
اشک خونین دلم دارد تماشای دگر
هست این یاقوت سیلانی ز دریای دگر.
زکی ندیم (از آنندراج).
- یاقوت طاوسی، یاقوت زرد. رجوع به یاقوت زرد در همین ترکیبات شود.
- یاقوت فستقی (پسته ای)، از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به یاقوت کرکهن و کرکند در همین ترکیبات شود.
- یاقوت قدح، کنایه از شراب سرخ یا شرابی که در قدح یاقوت ریخته باشند و از این جهت سرخ بنماید:
یاد باد آنکه چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایتها بود.
حافظ (از آنندراج).
- یاقوت کبود، یاقوت ازرق.
- || یاقوت لاجوردی. رجوع به یاقوت لاجوردی در همین ترکیبات و قاموس کتاب مقدس شود.
- یاقوت کحلی، از انواع یاقوت. رجوع به الجماهر ص 43 و یاقوت اسود در همین ترکیبات شود.
- یاقوت کرکند،از انواع اشباه یاقوت است: و از اصناف کرکند و کرکهن زرد و فستقی و زیتی و خلوقی است. (از الجماهر بیرونی ص 7).
- یاقوت کرکهن، از انواع اشباه یاقوت است: و از اصناف کرکهن اصفر و فستقی و زیتی و خلوقی است. (از الجماهر ص 76). و رجوع به همین کتاب شود.
- یاقوت گربز، یاقوت جربز. یکی از انواع اشباه یاقوت است. رجوع به الجماهر بیرونی ص 51 شود.
- یاقوت گرگانی، نوعی یاقوت که معدن آن در نواحی شهر گرگان واقع است. (آنندراج).
- یاقوت گلناری، یاقوت جلناری. رجوع به یاقوت جلناری در همین ترکیبات شود.
- یاقوت لاجوردی، یکی از گونه های یاقوت که دارای رنگ آبی است. یاقوت کبود.
- یاقوت لحمی، از انواع یاقوت است. ابوریحان گوید قیمت یک مثقال آن صد دینار است. (از الجماهر ص 5).
- یاقوت مذاب،کنایه از شراب لعلی. (برهان) (آنندراج). شعرا آن رامشبه به شراب قرار دهند:
دولت میر قوی باد و تن میر قوی
بر کف میر می سرخ چو یاقوت مذاب.
فرخی.
خون خصم و آب رز در خنجر و در ساغرت
همچو در مینا و لؤلؤ لعل و یاقوت مذاب.
معزی.
- || کنایه از اشک خونی. (برهان) (آنندراج):
جزع گوهربارم از سودای لعلت داشته
آستانت را به یاقوت مذاب آراسته.
زین الدین سجزی (از لباب الالباب ج 1 ص 256).
- || کنایه از خون. (برهان) (آنندراج).
- یاقوت مشمشی، نوعی از یاقوت. رجوع به الجماهر بیرونی ص 74 شود.
- یاقوت مورد، گفته اند بهترین یاقوت بعد از انواع احمر، یاقوت مورد اصفر و پس اکهب است. (از الجماهر بیرونی ص 74).
- یاقوت میدان دار، آن یاقوت که پهن باشد و سطحه ٔ آن مستوی و هموار بود. (غیاث) (آنندراج).
- یاقوت ناروان، یاقوت رمانی را گویند آن نوعی است از یاقوت. (برهان) (آنندراج).
- یاقوت وردی، نوعی از یاقوت. قیمت یک مثقال آن قریب صد دینار است... و بزرگترین قطعه از این را که ما دیده ایم سی مثقال وزن داشت. (از الجماهر ص 50).
|| به استعارت، لب معشوقه نیز مراد بود. (شرفنامه منیری). مجازاً به معنی لب آمده و شاعران از آن گاه به دو یاقوت و گاه به یاقوت شکربار تعبیر کرده اند:
همی تا کند شاعر اندر ستایش
لب دوست را نام یاقوت و شکر.
فرخی.
ای کاش که قوت من بودی ز دو یاقوتش
تا بر سر او چشمم یاقوت نشانستی.
معزی.
هست شکربار یاقوت توای عیار یار
نیست کس را نزد آن یاقوت شکربار بار.
معزی.
بهاری کز دورخسارش همی شمس و قمر خیزد
نگاری کز دو یاقوتش همی شهد و شکر خیزد.
معزی.
آنکه چون بیند که جانم را به قوت آمد نیاز
قوت جان من ز دو یاقوت جان پرور دهد.
معزی.
آنکه در یاقوت مشک آگین او شکر سرشت
قوت عشاق اندر آن یاقوت مشک آگین نهاد.
معزی.
بر لؤلؤ خوشاب ز یاقوت زدی قفل
وز غالیه زنجیرنهادی بقمر بر.
معزی.
بگریم تا مرا بینی سلیمان نگین رفته
بخندی تا ز یاقوتت سلیمان را نگین خیزد.
خاقانی.
بیدلان را حسرت یاقوت شکربار تو
عارض از خون جگرهای کباب آراسته.
زین الدین سجزی.
ای روی تو شمع بت پرستان
یاقوت تو قوت تنگدستان.
عطار.
هاروت تو چاه ساز سحر است
یاقوت تو مایه بخش جان است.
عطار.
|| نوعی از پلاو است که برنج آن سرخ باشد. (غیاث) (آنندراج). || نزد صوفیه عبارت است از نفس کلی بواسطه ٔ امتزاج نوریت او بظلمت تعلق جسم. کذا فی لطائف اللغات. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- پرده ٔ یاقوت، نوایی از موسیقی. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ عمید

بهرمن

بهرمان

فرهنگ فارسی هوشیار

بهرمن

بتخانه، بتکده

حل جدول

بهرمن

یاقوت سرخ


بهرمن ، لعل

یاقوت سرخ


یاقوت سرخ

رمانی، بهرمن

بهرمن، لعل

رمانی

بهرمن

بهرامن

لعل

بهرمن


بتخانه

بهرمن

بتکده، بتستان، بهرمن، بیت الصنم، دارالاصنام، صنم خانه

فرهنگ معین

بهرمان

نوعی یاقوت سرخ، پارچه ابریشمین رنگین، بهرمن نیز گویند. [خوانش: (بَ رَ) (اِ.)]

معادل ابجد

بهرمن

297

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری