معنی بور
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
سرخ کم رنگ، اسب سرخ، کسی که از عهده انجام کار برنیامده و شرمنده شده باشد. [خوانش: [په.] (ص.)]
فرهنگ عمید
عنصر غیرفلز، جامد، و تیرهرنگ به شکل گَرد یا کریستال که ترکیبات آن دارای خواص فلزات و شبهفلزات است و در ساخت آلیاژهای سخت و رآکتورهای هستهای به کار میرود،
دارای رنگ طلایی،
[مجاز] ویژگی کسی که بخواهد کاری انجام دهد ولی نتواند،
[مجاز] شرمنده، خجالتزده: حسابی بور شدم،
(اسم) اسب سرخرنگ،
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] = قرقاول
(اسم) [قدیمی] زرد یا سرخ کمرنگ،
* بور بیجادهرنگ: [قدیمی، مجاز] خورشید،
* بور شدن: (مصدر لازم) [مجاز] شرمنده شدن، خفیف شدن،
حل جدول
موطلایی، طلایی رنگ، دماغ سوخته
عنصر شماره 5
کسی را گویند که بخواهد خوشمزگی کند ولی کامیاب نشود، مو طلایی، طلایی رنگ، دماغ سوخته
کسی را گویند که بخواهد خوش مزگی کند ولی کامیاب نشود.
کسی را گویند که بخواهد خوشمزگی کند ولی کامیاب نشود، موطلایی، طلایی رنگ، دماغ سوخته
طلایی رنگ
رنگ خیطی
دماغ سوخته
مترادف و متضاد زبان فارسی
سرخ، قرمزرنگ، برزخ، دماغسوخته، خجل، شرمنده، خجلتزده
فارسی به انگلیسی
Fair, Flaxen, Towheaded
فارسی به عربی
اشقر، کستنائی، معرض
گویش مازندرانی
شخم زدن شالی زار، شخم نخست
دورشو برو
زمینی که چندسال شخم نشده باشد
رنگ زرد مایل به سرخ، موی خرمایی رنگ، گیاه تمشک
دمق – کنفت
باور
ببر خزری، ببر
ببر از گوشت خواران و گربه سانان بزرگ جنگل های البرز مرطوب...
فرهنگ فارسی هوشیار
قرمز رنگ، سرخ قهوه ای، طلائی
فرهنگ عوامانه
کسی را گویند که بخواهد خوش مزگی کند ولی کامیاب نشود یا تصور می کند کار غریبی کرده ولی هیچ کس اعتنا نکند.
فرهنگ فارسی آزاد
بٌور، فاسد و بی فایده، غیرمفید و بی خیر، زمین غیرقابل زراعت، هلاک شدن،
فارسی به آلمانی
Gerecht, Hübsch, Jahrmarkt (m), Messe (f), Schön
معادل ابجد
208