معنی بوزینه
لغت نامه دهخدا
بوزینه. [ن َ / ن ِ] (اِ) میمون را گویند. (برهان). کنیت میمون که آنرا بفارسی کپی خوانند. بوزینه مخفف ابوزینه. (از غیاث) (آنندراج). پهنانه. (فرهنگ اسدی). ابوخالد.ابوحبیب. ابوخلف. ابوزنه. ابوقشه. ابوقیس. (المرصع). کپی. قرد. حمدونه. شادی. بوزنه. (یادداشت بخط مؤلف): هرکه بتکلیف کاری کند که سزای آن نباشد بدو آن رسد که بدان بوزینه رسید. (کلیله و دمنه). بوزینه بر چوب نشست و بریدن گرفت. (کلیله و دمنه).
کافران اندر مری بوزینه طبع
آفتی آمد درون سینه طبع.
مولوی.
پس خدا آن قوم رابوزینه کرد
چون که عهد خود شکستند از نبرد.
مولوی.
- امثال:
بوزینه را با درودگری چه کار.
رجوع به بوزنه و بوزنینه وامثال و حکم دهخدا شود.
فرهنگ معین
(نِ) (اِ.) میمون.
فرهنگ عمید
نوعی میمون کوچک دمدار با رانهای بیمو که در آسیا و افریقا زیست میکند، انتر، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بهنانه، عنتر، میمون، نسناس،
(متضاد) شامپانزه، گوریل
فارسی به انگلیسی
Monkey
فارسی به ترکی
maymun
فارسی به عربی
قرد
تعبیر خواب
وزینه در خواب، دلیل بر دشمنی فریبنده و ملعون است. اگر دید بر بوزینه نشسته بود و آن بوزینه مطیع او بود، دلیل که بر دشمن غالب شود و او را قهر کند. اگر دید با بوزینه نبرد می کرد و بر وی چیره شد، دلیل که بیمار شود و از آن شفا نیابد، یا عیبی بر تن او پدید آید که از آن خلاصی نیابد. - محمد بن سیرین
گر دید بوزینه را بکشت، دلیل که دشمن را قهر کند. اگر دید گوشت او بخورد، دلیل که در رنجی و غیبی گرفتار آید. اگر دید کسی بوزینه به وی بخشید، دلیل که کسی دشمنی او ظاهر کند. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
اگر دید بوزینه را بکشت، دلیل که بیمار شود و زود شفا یابد. اگر دید که بوزینه بر اسب نشسته بود، دلیل که جهودی با زن او فساد کند. و بوزینه ماده زنی مفسده و جادوگر است. اگر دید که بوزینه به خانه درآمد، دلیل که او را جادو کنند. اگر دید بوزینه با وی سخن گفت، دلیل که زن با وی دراز زبانی کند. اگر دید بوزینه او بگزید، دلیل که بیمار شود یا از عیال خود دشنام شنود. اگر دید بوزینه به وی چیزی داد تا بخورد، دلیل که مال خویش را بر اهل بیت هزینه کند. - جابر مغربی
فرهنگ فارسی هوشیار
مراد میمون است
فارسی به آلمانی
Affe [noun]
معادل ابجد
80