معنی بپا

لغت نامه دهخدا

بپا

بپا. [ب ِ] (ص مرکب) مستقر. برجای. ایستاه. مقیم. برپای. بپای.
- بپا باش، برخیز. بایست. (از ناظم الاطباء). رجوع به بپای شود.
- بپا بودن، برقرار بودن. برجا بودن. ایستاده بودن.

بپا. [ب ِ پا / ب ِپ ْ پا] (ص مرکب) که پاس چیزی نگاهدارد. پاینده. پاسبان. حافظ. حارس. نگهبان. (یادداشت مؤلف). || (درتداول زنانه) رقیب. ناظر. که زاغ کسی را چوب زند. که مراقب حرکات دیگری باشد. || (فعل امر) امر از پاییدن. مراقب باش. باخبر باش.

فرهنگ معین

بپا

(بِ) (ص مر.) (عا.) مراقب، نگهبان.

حل جدول

بپا

مراقب

مترادف و متضاد زبان فارسی

بپا

نگهبان، مراقب

فارسی به انگلیسی

بپا

Minder, Tail, Tender, Watchman

فرهنگ فارسی هوشیار

بپا

مستقر، برجای، مقیم

معادل ابجد

بپا

5

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری