معنی بکم

فرهنگ عمید

بکم

بقم: هرکه در دنیا شود قانع به کم / سرخ‌رو باشد به عقبی چون بکم (رشیدی: بکم)،

گنگی،

ابکم

لغت نامه دهخدا

بکم

بکم. [ب ُ] (ع ص) ج ِ اَبکم. (از منتهی الارب) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 21) (ناظم الاطباء). گنگ. (غیاث). بُکمان. رجوع به بکمان شود.
- صم و بکم، کران و لالان (گنگان):
صم بکم عمی فهم لایرجعون. (قرآن 18/2)، آنان کر و کورند و از ضلالت خود باز نمیگردند... صم بکم عمی فهم لایعقلون. (قرآن 171/2)، آنها کر و گنگ و کورند [کفار] چه عقل خود را بکار نمی برند.
من ندانم خیر الا خیر او
صم و بکم و عمی من از غیر او.
مولوی.
زبان بریده بکنجی نشسته صم بکم
به ازکسی که نباشد زبانش اندر حکم.
(گلستان).
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کرّوبیان صم و بکم.
(بوستان).
و رجوع به صم شود.

بکم. [ب َ / ب َ ک َ] (ع مص) گنگ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لال شدن.

بکم. [ب َ ک َ] (اِ) بگم. بقم. چوبی سرخ که رنگرزان بدان چیزها رنگ کنند و بقم معرب آنست. (برهان). بقم و چوبی سرخ که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). چوب سرخ که پشم و ابریشم بدان رنگ کنند، بقم معرب آن. (رشیدی) (از جهانگیری). بقم. (سروری) (از انجمن آرا). و رجوع به بگم و بقم شود:
هرکه در دنیا شود قانع به کم
سرخ رو باشد بعقبی چون بکم.
فرزدق (از رشیدی) (از انجمن آرا) (از جهانگیری).

بکم. [ب َ] (ع مص و حامص) گنگی یا عجز بیان و بلاهت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از غیاث). بَکامه. (منتهی الارب). ورجوع به بکامه شود. || گنگ و کر و کور پیدا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). || گنگی و کری و کوری مادرزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی آزاد

بکم

بٌکِم، گٌنگ‌ها، لال ها (مفرد: اَبکَم)

بَکَم، (بَکِمَ، یَبکَمٌ) گنگ شدن، لال شدن،

فرهنگ معین

بکم

(بُ) [ع.] (اِ.) جِ ابکم، گنگان، لالان.،صم و ~کران و گنگان.

(بَ کَ) (اِ.) نک بقم.

(مص ل.) گنگ شدن، (اِمص.) گنگی. [خوانش: (بَ) [ع.]]

حل جدول

بکم

گنگ شدن

مترادف و متضاد زبان فارسی

بکم

الکن، گنگ، گنگی، الکن شدن، گنگ شدن،
(متضاد) گویا

فرهنگ فارسی هوشیار

بکم

گنگ گردیدن، لال شدن

معادل ابجد

بکم

62

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری