معنی بیان کردن

لغت نامه دهخدا

بیان کردن

بیان کردن. [ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) آشکار کردن و واضح کردن. تقریر نمودن. (ناظم الاطباء). بازنمودن. پدید کردن. روشن کردن تعبیر. توضیح:
بیان کن که از چیست ترکیب عالم
جوابم ده از خشک این شعر و از تر.
ناصرخسرو.
بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ورنه
مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر عمیا.
ناصرخسرو.


بیان

بیان. [ب َ] (اِ) درنده ای است که دشمن شیر باشد. (آنندراج). قسمی از ببر. (ناظم الاطباء). رجوع به ببر بیان شود.

فارسی به انگلیسی

بیان‌ کردن‌

Bid, Conceive, Convey, Depict, Explain, Explicate, Express, Illustrate, Indicate, Limn, Paint, Phrase, Put, Qualify, Represent, Say, Speak, State, Talk, Tell, Vent, Verbalize, Vocalize, Word

فارسی به ترکی

بیان کردن‬

açıklamak, açıklama yapmak, ifade etmek

کلمات بیگانه به فارسی

بیان کردن

بازگو کردن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بیان کردن

برشمردن، بازگو کردن

حل جدول

بیان کردن

تبیین

‌تقریر

ابراز

فارسی به عربی

بیان کردن

اخبر، اعط، سریع، فقاعه، قل، مثل

استعراض


بیان

اقتباس، بیان، تعبیر، تفسیر، تلفظ، شرح، شفه، فصاحه اللسان، فم

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

بیان کردن

Ausdrücken, Eingeben, Erteilen, Expreß (n), Geben, Schenken, Spenden, Darstellen verkoerpern, Darstellen, Vertreten

واژه پیشنهادی

بیان کردن

فرمودن

تبیین

فرهنگ فارسی آزاد

بیان

بیان، در آثار حضرت اعلی اصطلاحاً به آئین جدید و به تمام آثار صادره از حضرتشان و کتاب بیان عربی و بیان فارسی اطلاق شده است،

معادل ابجد

بیان کردن

337

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری