معنی بیستون
لغت نامه دهخدا
بیستون. [س ُ] (ص مرکب) (از: بی + ستون) بدون پایه. بدون ستون:
بدان آهن که او سنگ آزمون کرد
تواند بیستون را باستون کرد.
نظامی.
- بیستون ستون انگیز، کنایه از کفل و سرین معشوقان که سبب نعوظ شود. (انجمن آرا):
بیستونی همه ستون انگیز
کشته فرهاد را به تیشه ٔ تیز.
نظامی.
|| کنایه از آسمان. (برهان). اشاره به افراشته بودن آسمان بدون ستون (عمود): اﷲ الذی رفع السموات بغیر عمد. (قرآن 2/13). (حاشیه ٔ برهان چ معین).
- گنبد بیستون، کنایه از آسمان. (یادداشت مؤلف):
او راست بنای بیستونی
این گنبد گرد گرد اخضر.
ناصرخسرو.
بیستون. [س ُ] (اِخ) در مآخذ عربی بغستان (بعدها) بهستون کوهی در حدود چهل کیلومتری کرمانشاه کنار جاده ٔ همدان. حجاریها و کتیبه های بیستون از زمان داریوش اول هخامنشی است. حجاریها داریوش را در حالی که ایستاده و دست راست را بتقدیس اهورمزدا بلند کرده و پای چپ را بر سینه ٔ بردیای دروغین نهاده نشان میدهد و در بالا فروهر در پرواز است و پشت سر داریوش دو نفر ایستاده و در مقابل او نه تن دست بسته حجاری شده است. این کتیبه ها مفتاح کشف رمز کلیه ٔ خطوط گردیده مخصوصاً «سر هَ. راولینسن » در این موفقیت سهمی بسزا دارد. نقوش برجسته ٔ غیرمهمی از ادوار اشکانیان برصخره های کوچک کنار جاده و در پائین کوه دیده میشود.وقفنامه ٔ جدید دوران فتحعلیشاه قاجار در وسط نقش عهد اشکانی احداث شده است. در زمستان 1337 هَ. ش. ضمن عملیات جاده سازی مجسمه ٔ هرکول و آثار معبد سلوکی درپائین کوه کشف گردید. (دائره المعارف فارسی). داریوش در کتیبه های بیستون فتوحات خود را به سه زبان پارسی باستان و خط میخی هخامنشی و یک کتیبه بزبان بابلی و خط میخی بابلی و کتیبه ٔ دیگر بزبان و خط عیلامی شرح داده است. ارتفاع کوه بیستون از سطح دریا 4000 پا است. (از یادداشت مؤلف). (بغ + ستان، اداه مکان) یعنی محل خدا، در پارسی باستان «بغیستانه » و در مفاتیح العلوم خوارزمی نام پارسی آن «بغستان » و در معجم البلدان «بهستان » و برخی از دانشمندان عرب «بهستون » یاد کرده اند و چون ایرانیان فراز کوهها را برای ستایش خدا مناسب تر میدانستند، این کوه مرتفع را جایگاه [نیایش] خدا نامیدند. بزرگترین کتیبه ٔ هخامنشی از داریوش اول بدانجاست. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). و رجوع به لغات شاهنامه شود. در داستانها نام کوهی است مشهور که فرهاد بفرموده ٔ شیرین آن را کنده است. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). کوهی که فرهاد بگفت پرویز کنده. (شرفنامه ٔ منیری). رجوع به فرهاد و کتیبه ٔبیستون و فرهنگ ایران باستان ص 125 شود:
یکی کوه داری به پیش اندرون
که گر بنگری برتر از بیستون.
فردوسی.
به تندی چنان اوفتد بر برم
که میتین فرهاد بر بیستون.
آغاجی.
راست گفتی زمین بخود می گشت
زیر آن باد بیستون منظر.
فرخی.
راست گفتی که همچو فرهاد است
بیستون را همی کند به تبر.
فرخی.
اساس بیستون و شکل شبدیز
همیدون در مداین کاخ پرویز.
نظامی.
ز پیش سپه زنگی قیرگون
جناحی برآورده چون بیستون.
نظامی.
بیستون ناله ٔ زارم چو شنید از پا شد
کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد.
شاه اسماعیل صفوی.
- امثال:
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد.
- کتیبه ٔ بیستون، کتیبه ای که بر سنگی در این کوه داریوش به سه زبان کنده است در شرح اعمال سالهای نخستین از سلطنت خویش و عدد ولایات مفتوحه و نیز صورت نه تن از پادشاهان مغلوب در بند و محبوس غاصب بزیر پای اوبر آن نقش است و از آثار تاریخی ایران بشمار می آید. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیستون شود.
- کُه بیستون، کوه بیستون:
و از آنجا بیامد سوی طیسفون
زمین شد ز لشکر که بیستون.
فردوسی.
یکی رخش دارد بزیر اندرون
که گویی روان شد که بیستون.
فردوسی.
بکوهی کرد خسرو رهنمونش
که خواند هر کس اکنون بیستونش.
نظامی.
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن.
سعدی.
فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست
ور کوه محتشم بمثل بیستون شود.
سعدی.
بلند است گرچه کُه ِ بیستون
بود سقف قدر ترا یک ستون.
(شرفنامه ٔ منیری).
بیستون. [س ُ] (اِخ) ابن وشمگیربن مرداویج بن زیاربن وردانشاه گیلانی. سومین از امرای آل زیار و لقب او بیستون ظهیرالدوله است و مکنی به ابومنصور (357- 366 هَ. ق.). وی مدتی در ری علم اقتدار برافراخت. رجوع به الاَّثار الباقیه ص 133 و حبیب السیر و مازندران و استرآباد رابینو ص 141 و طبقات سلاطین لین پول ص 124 و الجماهر ص 171 و دایره المعارف فارسی شود.
بیستون. [س ُ] (اِخ) از حکمرانان رویان و رستمدار سلسله ٔ پادوسیان. جلوس از سال 610 تا 620 هَ. ق. (التدوین).
بیستون. [س ُ] (اِخ) دهی از دهستان چمچال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه است و 850 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
حل جدول
کوه فرهاد
نام های ایرانی
پسرانه، محل عبادت خدا، خانه یا کاخی کهدرآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهادبرای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
گویش مازندرانی
ملک بیستون از فرمان روایان زیاری تبرستان که مدت نه سال بر...
فرهنگ فارسی هوشیار
بدون پایه
معادل ابجد
528