معنی بیطار
لغت نامه دهخدا
بیطار. [ب َ] (اِخ) الشیخ محمد بهاءالدین. او راست نقد عین المیزان و آن ردی است بر میزان الجرح و التعدیل جمال الدین قاسمی. (از معجم المطبوعات).
بیطار. [ب َ] (ع اِ) (از بطر بمعنی کفانیدن ریش) طبیب چهارپایان. (غیاث). پچشگ ستور. (دهار) (مهذب الاسماء). طبیب چارپایان. (آنندراج). ستورپزشک (در پهلوی). دام پزشک. (از لغات مصوب فرهنگستان). پزشک چاروا. آنکه ستور راعلاج کند. معالج دواب. پزشک ستور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 276 شود:
مرکب ایمانت اگر لنگ شد
قصد سوی کلبه ٔ بیطار کن.
ناصرخسرو.
وارهان خویش را که وارسته است
خر وحشی ز نشتر بیطار.
سنائی.
که بجان آمدم ز محنت و بند
داغ و بیطار و بار و پشه ٔ گند.
سعدی.
پیش بیطاری رفت تا دوا کند.
(گلستان).
ابن بیطار
ابن بیطار. [اِ ن ُ ب َ] (اِخ) ابومحمد عبداﷲبن احمد، ضیاءالدین بن بیطار. از مردم مالَقه ٔ اندلس. حشاش و گیاه شناس معروف. نزد چند تن حشایشی و نباتی مشهور و بالخاصه ابوالعباس اشبیلی مقدمات این علم فراگرفت و به بیست سالگی در تجسس ادویه ٔ مفرده بشمال افریقیه و ازجمله مصر سفر کرد. و ملک کامل ایوبی او را بخدمت خویش گزید و پس از او بخدمت فرزند ملک کامل، ملک صالح ایوبی پیوست و آسیهالصغری و شامات را برای فحص انواع مفردات بپای طلب بپیمودو به سال 644 هَ.ق. به دمشق درگذشت. او را در این فن دو کتاب است، یکی کتاب المغنی و دیگری کتاب الجامع. و کتاب الجامع در سعه ٔ فوائد و دقت بی نظیر است و برکتاب دوم قانون بوعلی و ادویه ٔ مفرده ٔ سرافیون رجحان دارد. از این کتاب ترجمه ٔ ناقصی بلاطینیه و ترجمه ای به آلمانی هست و لُکلرک نیز آن را بفرانسه نقل کرده است، و او گوید این کتاب در دوره ٔ احیاء علم و تجدد بسیاری از اختلافات علمای اروپا را در تطبیق لغات یونانی و عربی حل کرده است.
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
دامپزشک
فرهنگ معین
(بِ) [معر.] (ص.) دامپزشک. ج. بیاطره.
فرهنگ عمید
دامپزشک
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیطر، دامپزشک، دستورپزشک
فارسی به انگلیسی
Veterinarian
فارسی به عربی
طبیب بیطری
انگلیسی به فارسی
معادل ابجد
222