معنی بیمناک
لغت نامه دهخدا
بیمناک. (ص مرکب) ترسنده و خائف. (فرهنگ نظام). ترسناک. (آنندراج). جبان. (ناظم الاطباء). هراسناک. (یادداشت مؤلف):
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
وز برونسو باد سرد و بیمناک.
رودکی.
یکی کار دارم ترا بیمناک
اگر تخت یابی اگر تیره خاک.
فردوسی.
- بیمناک کردن، ترسناک کردن. هراسناک کردن:
زری کآدمی را کند بیمناک
چه در صلب آتش چه در ناف خاک.
نظامی.
|| خطرناک. آکنده از خطر. پرخطر: و راه بیمناک نبود. (تاریخ سیستان).
پیر در آن بادیه ٔ بیمناک
داد بضاعت به امینان خاک.
نظامی.
من بیدل و راه بیمناک است
چون راهبرم توئی چه باک است.
نظامی.
رجوع به باک شود.
فرهنگ معین
ترسنده، بیم دارنده، ترسناک،
فرهنگ عمید
بیمدارنده، ترسنده،
ترسناک، ترسآور،
حل جدول
ترسناک
مترادف و متضاد زبان فارسی
ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان،
(متضاد) جسور، ترسناک، ترسو، خوفناک، سهمناک، هولناک، اندیشناک، متوهم
فارسی به انگلیسی
Apprehensive, Insecure, Tremulous
فارسی به عربی
حذر، خائف، ماقت، متردد
فرهنگ فارسی هوشیار
ترسناک، هراسناک (صفت) ترسنده بیم دارنده، ترسناک ترس آور.
فارسی به آلمانی
Furchtbar [adjective], Verhaßt, Zuwider [adjective], Besorgt, Säuberlich, Sorgfältig, Sorgsam, Vorsichtig
معادل ابجد
123