معنی بیکار و تنبل و کاهل

حل جدول

لغت نامه دهخدا

بیر و بیکار

بیر و بیکار. [رُ] (ص مرکب، از اتباع) بیربیکار. بالتّمام بیکار: جوان بیر و بیکار نباید وقت بگذراند. (یادداشت مؤلف).


تنبل

تنبل. [تَم ْ ب َ] (ص) کاهل و بیکار وهیچ کاره. (برهان) (ناظم الاطباء). کاهل و بیکار. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). مرد هیچکاره. (شرفنامه ٔ منیری). فربه و جاهل و بیکار. (غیاث اللغات). تهبل و تهمل و تن پرور و فربه. (ناظم الاطباء). در گیلکی و فریزندی و یرنی و نظنزی و سنگسری تمبل سرخه ای تمبل، لاسگردی تمبل شهمیرزادی تمبل. معرب آن نیزتنبل و نیز طنبل در عربی از طنبل الرجل طنبله بمعنی تحامق بعد تعاقل. ترکی عامیانه نیز تنبل. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
چو کاهلان همه خوردی و خیر نلفغدی
کنون بباید بی توشه رفتن ای تنبل.
ناصرخسرو (دیوان ص 249).
|| مسخره را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء).


کاهل

کاهل. [هَِ] (ص) تن آسان. تن پرور. تنبل. (یادداشت مؤلف). سست. (غیاث) [: چغانیان] ناحیتی بزرگ است وبسیار کشت و برز و برزیگران کاهل. (حدود العالم).
که اندر جهان سود بی رنج نیست
کسی را که کاهل بود گنج نیست.
فردوسی.
چو کاهل شود مرد هنگام کار
از آن پس نیاید چنان روزگار.
فردوسی.
نگویی مرا کز چه ای روزگار
گریزانی از من چو کاهل ز کار.
فردوسی.
هرگز نشود خسیس وکاهل
اندر دو جهان به خیر مشهور.
ناصرخسرو.
آن نظر بر بخت چشم احول کند
کلب را کهدانی و کاهل کند.
مولوی.
گفت هرچه کاله ٔ سیم و زر است
آن برد زان هر سه کو کاهلتر است.
مولوی.
هرک او عمل نکرد و عنایت امید داشت
دانه نکشت کاهل و دخل انتظار کرد.
سعدی.
ترکیب ها:
- کاهلانه. کاهل رو. کاهل شدن. کاهل قدم. کاهل مزاج. کاهل وار. کاهلی. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.


بیکار

بیکار. [ب َ] (معرب، اِ) صورتی از پیکار. جنگ. نبرد. ج، بَیاکیر. (دزی ج 1 ص 126):
بدل گفت اگر جنگجویی کنم
به بیکار او سرخرویی کنم.
عنصری.
بمردان کار و فیلان بیکار درحفظ اطراف و حواشی آن استظهار رفته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 257). رجوع به پیکار شود.


کاهل کوش

کاهل کوش. [هَِ] (نف مرکب) تنبل. کاهل رو. کم کار. سست. کاهل قدم. کوشنده به تن آسانی و سستی و تنبلی:
وی بسا تیزطبع کاهل کوش
که شد از کاهلی زگال فروش.
نظامی.

فرهنگ فارسی هوشیار

تنبل

کاهل و بیکار و هیچ کاره مکر و حیله، نیرنگ و فریب

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کاهل

تنبل، سست

فرهنگ معین

کاهل

(هِ) [ع.] (اِفا.) تنبل.

فرهنگ فارسی آزاد

کاهل

کاهِل، قسمت پائین گردن و میان دو کتف- شخص میانسال... (جمع:کَواهِل)، در فارسی بمعنای سهل انگار- قاصر- سست و تنبل مصطلح است،

مترادف و متضاد زبان فارسی

کاهل

بی عار، بی‌غیرت، بیکاره، تن‌آسا، تنبل، تن‌پرور، سست، مسامح، ناتوان، هیچکاره،
(متضاد) زرنگ

معادل ابجد

بیکار و تنبل و کاهل

783

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری