معنی بی‌قراری

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌قراری

اضطراب، اندوه، بی‌تابی، بی‌ثباتی، بی‌طاقتی، دلواپسی، دلهره، قلق، ناراحتی،
(متضاد) آرامش، بی‌صبری، پریشانی، سرآسیمگی، ناشکیبایی،
(متضاد) شکیبایی


تپ

بی‌قراری، اضطراب، ناآرامی، بی‌آرامی، تالاپ


سرگرایی

عصیان، سرکشی، نافرمانی، بدقلقی، بدفرمانی، بی‌قراری، مستی


تلواسه

اضطراب، التهاب، اندوه، بی‌تابی، بی‌قراری، تشویش


ناصبوری

بی‌قراری، ناآرامی، ناشکیبایی، ناشکیبی،
(متضاد) صبوری

فارسی به عربی

بیقراری

اضطراب

فرهنگ فارسی هوشیار

بیقراری

‎ بی ثباتی ناپایداری، ناشکیبایی بیصبری.

فرهنگ عمید

بی تابی

بی‌قراری، بی‌آرامی،


ناشکیبایی

بی‌صبری، بی‌قراری، بی‌آرامی،


ضجر

دلتنگی، بی‌قراری، بی‌آرامی،


تاباک

تب،
تپش، اضطراب، بی‌قراری،


تضجر

اظهار آزردگی و بی‌قراری ‌کردن از اندوهی یا امری،


تپش

بی‌آرامی، اضطراب، بی‌قراری،
[مجاز] تحرک، لرزش،
ضربان قلب،

روان‌شناسی

Disquietude

اضطراب، تشویش، بی‌قراری، آشفتگی، ناراحتی

معادل ابجد

بی‌قراری

523

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری