معنی بی بی
لغت نامه دهخدا
بی بی. (اِ) زن نیکو و خاتون خانه را گویند. (برهان). اشکاسمی «بی بی »، طبری «بی بی »... اصلاً از ترکی شرقی است. (حاشیه ٔ برهان چ معین). زن نیکو و کدبانوی خانه. (آنندراج) (انجمن آرا). خاتون. (منتهی الارب). زن نیکو. (اوبهی). خانم. خاتون. خدیش بانو. کدبانو. بیگم. سیده آغا. ستی. (یادداشت بخط مؤلف):
با زنش گفت خواجه کی بی بی
دل بر این نه که در جهان کیبی.
هاتفی.
شیوه ٔ اهل زمانه پیشه کن بگزین غلام
در حضر خاتون و بی بی در سفر اسفندیار.
انوری (از آنندراج).
|| مادربزرگ. مادر مادریا مادر پدر. جده. (فرهنگ فارسی معین). || بزر. تخم نوغان. (یادداشت بخط مؤلف). || صورتی از صور ورق قمار. ورقی از قمار که بر آن صورت زنی منقوش است. (یادداشت بخط مؤلف). در بازی ورق (گنجفه)، ورقی است که صورت زن (ملکه) بر آن منقوش است. (فرهنگ فارسی معین).
فرهنگ معین
کدبانو، مادربزرگ، از خال های ورق که میان شاه و سرباز جای دارد. [خوانش: [تر.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
مادربزرگ،
از ورقهای بازی با نقش یک زن بر روی آن،
[قدیمی] بانو،
حل جدول
فارسی به عربی
سیده، ملکه
گویش مازندرانی
جده، مادر بزرگ مادری
فرهنگ فارسی هوشیار
زن نیکو و خاتون خانه را گویند
فارسی به آلمانی
Dame [noun], Königin (f)
معادل ابجد
24