معنی بی بیمی

حل جدول

واژه پیشنهادی

بی بیمی، بی خطر

اطمینان خاطر، آسودگی، آسایش، امنیت، فراغ بال

امن

ایمن، مصون، مصونیت، ایمنی

فرهنگ فارسی هوشیار

تخاوف

هم بیمی هم ترسی


انکشاط

‎ بی بیمی بی ترسی کنده شدن پوست


امنیت

بی خوفی و امن، بی بیمی، ایمنی، جای امن


ایمن آباد

(اسم) محل بی بیمی و بی خطری جای امن و آسایش موضع امن و راحت.


کمرویی

حالت و کیفیت کمر و توضیح هر کسی طبعا مایل است باینکه درباره او دیگران عقیده خوب داشته باشند و او را آدمی ارجمند و با ارزش بشمارند هر گاه این میل بدرجه شدت برسد و با حس بی اعتمادی بخویشتن همراه گردد کمرویی ظهور میکند. پس کمرو یی نتیجه بیمی است که آدمی دارد از اینکه مبادا او را دست کم بگیرند یعنی برایش ارزشی کمتر از آنچه خود او خواهانست قایل شوند. یا با کمرو یی. توام با خجالت: (در ایوان با کمرو یی بپدر سلام کردند و باطاق رفتند) .

لغت نامه دهخدا

آمن

آمن. [م ِ] (ع ص) بزینهار. بازینهار. بی بیم. بی خوف. ایمن. استواردارنده بی بیمی.


بی خطری

بی خطری. [خ َ طَ] (حامص مرکب) بی بیمی. بدون مخاطره. || بی ارزشی. بی ارجی. بی قدری:
ترا فضیلت بر خویشتن توانم داد
ولیک فضلت نامردمی است و بی خطری.
آغاجی.
رجوع به معانی خطر شود. || بی مشقتی. بی رنجی.بی زحمتی.


هول دادن

هول دادن. [هََ / هُو دَ] (مص مرکب) دفعهً تکان دادن کسی را به قصد افکندن او و بیشتر از جای بلند به گودال و جایی پست، و ظاهراً این معنی بسبب بیمی که از افکندن کسی او را حاصل آیدبرخاسته است. || تهدید کردن. ترسانیدن.


امنة

امنه. [اَ م َ ن َ] (ع اِ) بی بیمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). امن، و آن سکون قلب است. (از اقرب الموارد). || راستی، ضد خیانت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (ص) آنکه بهر کس اعتماد کند. (از اقرب الموارد). || دین و خلق، گویند ما احسنک امنتک. (از ذیل اقرب الموارد). || ج ِ امین. (ناظم الاطباء).


امنیت

امنیت. [اَ نی ی َ] (از ع، حامص) بی خوفی و امن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بی بیمی. (فرهنگ فارسی معین). ایمنی. (مؤید الفضلاء). || (اِ) جای امن. (آنندراج). || (مص) ایمن شدن. (ترجمان مهذب عادل بن علی) (فرهنگ فارسی معین). در امان بودن. (فرهنگ فارسی معین).
- امنیت دادن، راحت و آسوده و بی بیم گردانیدن: مملکت را امنیت داده است.


ایمن آباد

ایمن آباد. [م ِ] (اِ مرکب) محل بی بیمی و بی خطری. جای امن وآسایش. موضع امن و راحت. (فرهنگ فارسی معین).مقام امن. (شرفنامه). جای امن. (مؤید الفضلا). جای امن و آباد. در عنصر دانش محل امن بهشت و کعبه. البته به معنی معموره ٔ ایمن از عالم از قبیل خرم آباد پس ترکیب محمول بر قلب و آباد به معنی معموره باشد. (از آنندراج). جای امن و جای سلامت. (ناظم الاطباء):
نبود اعتمادش بر آن مرز و بوم
که هست ایمن آباد رومی بروم.
نظامی.
خردمند را خوبی از داد اوست
پناه خدا ایمن آباد اوست.
نظامی.

معادل ابجد

بی بیمی

74

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری