معنی بی خطر
لغت نامه دهخدا
بی خطر. [خ َ طَ] (ص مرکب) بی خوف و بیم. (آنندراج). || بی ارزش. بی قیمت. بی ارج. بی قدر. بی سنگ. بی وقر:
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جسمت را چه خطر هر کجا بود یا کند.
شاکر خوارزمی.
هرکس که شاد نیست بقدر و بجاه او
بیقدر باد نزد همه خلق و بی خطر.
فرخی.
رسد ز خدمت او بی خطر بجاه و خطر
کند ز خدمت او بی یسار ملک و یسار.
فرخی.
بس بی خطر و خوار کام یابی
زین جای بی اندام و عمر سوتام.
ناصرخسرو.
این روزگار بیخطر و کار بی نظام
وام است بر تو گر خبرت هست وام وام.
ناصرخسرو.
در چشم همت تو کزو دور چشم بد
سیم حلال بی خطر است و زر عیار.
سوزنی.
|| بی رنج. نادشوار. بی مشقت:
اگر نیافت خطر بی خطر مگر به درم
درست شد که خرد برتر و به از درمست.
ناصرخسرو.
بی خطر باشد فلان با او چنانک
پیش زرگر بی خطر باشد کلال.
ناصرخسرو.
فرهنگ معین
بدون آسیب، بی ارزش. [خوانش: (خَ طَ) [فا - ع.] (ص مر.)]
حل جدول
امن، ایمن
فارسی به انگلیسی
Innocent, Innocuous, Safe, Secure, Sure
فارسی به عربی
امن (فعل ماض)، حمید، سلامه، صوت
فرهنگ فارسی هوشیار
بیخوف و بیم، بی قدر
فارسی به آلمانی
Dröhnen, Einwandfrei, Gehörig, Geldschrank (m), Geräusch (n), Gesund (m), Klingen, Sicher, Sicher, Sichern, Ungefährlich, Unversehrt
معادل ابجد
821