معنی بی ریا

لغت نامه دهخدا

بی ریا

بی ریا. [] (ص مرکب) (از: بی + ریا) مخلص و راستباز و صادق. (آنندراج). صادق. مخلص. راست و باصداقت. (ناظم الاطباء). بدون تظاهر و خودنمائی:
اختیار دست او جود است جود بی ریا
اعتقاد رای او عدلست عدل بی عوار.
منوچهری.
زین جهانداران و شاهان و خداوندان ملک
هر که نبود بنده ٔ تو بی ریا و بی نفاق
هریکی را مال گردد بی ربا دادن حرام
هر یکی را زن شود بی هیچ گفتاری طلاق.
منوچهری.
پس از آن آمدن بدرگاه عالی از دل و بی ریا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 332). به رغبتی صادق و حسبتی بی ریا روی بعلاج بیماران آوردم. (کلیله و دمنه).
چیست جواب تو بیاور که این
نیست خطا بل سخن بی ریاست.
ناصرخسرو.
از سر صفا متابعت بی ریا پیش گرفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 157).
یک زمانی صحبتی با اولیا
بهتر از صد ساله طاعت بی ریا.
مولوی.
زیرا این دلق کهن فرعون وقتم بی ریا
میکنم دعوی که بر طور غمش موسی منم.
سعدی.
بدور لاله قدح گیر و بی ریا میباش
ببوی گل نفسی همدم صبا میباش.
سعدی.
رجوع به ریا شود.

فرهنگ عمید

بی ریا

کسی که دورویی و ظاهرسازی نکند،

حل جدول

بی ریا

راستا حسینی

فارسی به انگلیسی

بی‌ ریا

Easy, Genuine, Guileless, Homely, Ingenuous, Native, Sincere

فارسی به عربی

بی ریا

ساذج، صادق، مخلص

فرهنگ فارسی هوشیار

بی ریا

راستباز

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

بی ریا

Naiv, Unbefangen

واژه پیشنهادی

بی ریا

یکرنگ

صمیمی-یکی-

یکدلی-خودمانی

بی لعاب بدون غش ، ساده

معادل ابجد

بی ریا

223

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری