معنی بی سواد

لغت نامه دهخدا

بی سواد

بی سواد. [س َ] (ص مرکب) (از: بی + سواد) آنکه خط خواندن نتواند. (ناظم الاطباء). که خواندن و نوشتن نداند. (یادداشت مؤلف). ناخوانا. نانویسا. ناخوانده. امی. عامی: بی سواد کور است. || که معلومات بسیار و عمیقی ندارد: آدمی بیسواد. (یادداشت مؤلف). کم مایه در دانش.

فرهنگ عمید

بی سواد

کسی که خواندن و نوشتن نداند،

حل جدول

بی سواد

امی، ناخوان، عامی، ناملا

امی

فارسی به انگلیسی

بی‌ سواد

Illiterate, Unlettered

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

بی سواد

برانی: نافرهخته کانا (صفت) آنکه خواندن و نوشتن ندارند، بی علم بی معرفت.

معادل ابجد

بی سواد

83

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری