معنی بی عقل

لغت نامه دهخدا

بی عقل

بی عقل. [ع َ] (ص مرکب) (از: بی + عقل) احمق. (یادداشت مؤلف). بی دانش. (آنندراج). معتوه. عتاهیه. مأموه. (منتهی الارب). بی هوش.بی شعور. دیوانه. (ناظم الاطباء). بی خرد:
از ره نام همچو یکدگرند
سوی بی عقل هرمس و هرماس.
ناصرخسرو.
یکی گفتش ای پیر بی عقل و هوش
عجب رستی از قتل، گفتا خموش.
سعدی.
آنانکه بدیدار چنین میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل خسانند.
سعدی.
رجوع به عقل شود.

فرهنگ عمید

بی عقل

بی‌خرد،

حل جدول

بی عقل

نابخرد

فارسی به انگلیسی

بی‌ عقل‌

Booby, Crazy, Insane, Insensate, Lunatic, Mad, Mindless, Nitwit, Unreasoning, Unwise

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

بی عقل

مجنون، مسعور

فرهنگ فارسی هوشیار

بی عقل

بی خرد

واژه پیشنهادی

بی عقل

گسسته خِرد

معادل ابجد

بی عقل

212

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری