معنی بی قاعده

حل جدول

بی قاعده

نابهنجار


قاعده

ینگ

هنجار

نسق

ضابطه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بی قاعده

بی هنجار


قاعده

هنجار

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

بی قاعده

طلیق، غیر رسمی


قاعده

تنظیم، قاعده، نظریه


قاعده کلی

مبدا

فرهنگ فارسی هوشیار

بی قاعده

نا آراسته و بی اساس


قاعده

اصل، بنیاد

فارسی به آلمانی

بی قاعده

Locker, Los

فرهنگ معین

قاعده

(اِفا.) مؤنث قاعد، پایه، اساس، جمع قواعد، (ص.) زنی که دیگر حیض نشود و بچه نزاید. [خوانش: (عِ دَ یا دِ) [ع. قاعده]]

فرهنگ عمید

قاعده

روش، شیوه،
قانون۱
(صفت) (زیست‌شناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است،
[قدیمی] بنیان، اساس، پایه، اصل،


بی قاعده

بی‌نظم‌وترتیب، ناآراسته،
بی‌اساس،

مترادف و متضاد زبان فارسی

قاعده

آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه، اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده، حیض، رگل، عادت، ضابطه، قانون، نسق، نظم

فارسی به ایتالیایی

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

بی قاعده

بی قاعده. [ع ِ دَ / دِ] (ص مرکب) (از: بی + قاعده) بی نظم و ترتیب. (آنندراج). بی نظم و بدون ترتیب. || بدون اساس. (ناظم الاطباء). || ناصحیح و نادرست. (ناظم الاطباء). برخلاف رسم. و رجوع به قاعده شود.

معادل ابجد

بی قاعده

192

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری