معنی بی گناهی

لغت نامه دهخدا

بی گناهی

بی گناهی. [گ ُ] (حامص مرکب) بی تقصیری و بی جرمی. (از ناظم الاطباء):
ازین بی گناهیش نخجیروار
گرفتند شیون به هر کوهسار.
فردوسی.
|| برائت. (یادداشت مؤلف):
جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوی ّ بی گناهی ؟
حافظ.
|| عصمت. (یادداشت مؤلف):
کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من بنمود خواهد بی گناهی.
(ویس و رامین).

حل جدول

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

بی گناهی

نامه سفیدی

معادل ابجد

بی گناهی

98

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری