معنی تا
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
[په.] (اِ.) تخته، ورق، طاق، طاقه.
[په.] (حر اض.) به معنی نهایت و انتها.
خمیدگی کاغذ و پارچه، شکن، لا، ورق، فرد، یک، نقیض جفت.4- لنگه چیزی، نیمه بار. [خوانش: [په.] (اِ.)]
تار، مو، تار، سیم. [خوانش: (اِ.)]
[په.] (اِ.) عدد، شمار.
اگر، مگر، همین که، بی درنگ، عاقبت، زنهار، مبادا. [خوانش: [په.] (حر رب.) به معانی: ]
[په.] (اِ.) مثل، مانند.
فرهنگ عمید
[مقابلِ پود] تار،
رشتۀ ریسمان،
تار مو،
(موسیقی) سیم یا مفتول سازهای زهی: مغنی ملولم دوتایی بزن / به یکتایی او که تایی بزن (حافظ: ۱۰۵۸)،
داغداغان
برای بیان آخر و انتهای چیزی: از مشهد تا تهران،
عدد (در ترکیب با اعداد): دو تا، سه تا، چهار تا،
[قدیمی] واحد شمارش پارچه و لباس،
خمیدگی چیزی، مانند کاغذ و پارچه، چین، لا،
* تا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] دولا شدن، خم شدن، خمیده شدن،
* تا کردن: (مصدر متعدی) ‹تا دادن› [عامیانه]
دولا کردن،
خمیده کردن،
عمل کردن، رفتار کردن،
* بد تا کردن: [عامیانه] بد رفتار کردن با کسی،
* خوب تا کردن: [عامیانه] خوب رفتار کردن با کسی،
لنگه، نظیر، مانند: هر دونفرشان تای هم هستند، بداخلاق و پرادعا،
نیمۀ بار،
حل جدول
خم کاغذ، حرف فاصله رسان، نیمه بار، حرف ربط، مثل و مانند
حرف اضافه، حرف فاصله، خم کاغذ
خم کاغذ
لنگه چیزی
نیمه بار
حرف فاصله رسان
مترادف و متضاد زبان فارسی
راس، لغایت، مادام، دانه، شمار، عدد، تحفه، دست، طاقه، قلاده، لنگه، واحد،
(متضاد) جفت، چین، لا، ورق، جفت، عدیل، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همسنگ، همانند، همسان، همتا، به محض اینکه، همینکه، سرانجام، عاقبت، فرجام، که، تا زم
فارسی به انگلیسی
Doublet, Double, Fellow, Fold, Immediate, Lest, Till, Twin, Match, Mate, Until, Odd, Once, Pending, Replication, To, Tuck, When, Within
فارسی به عربی
باله، حتی، طیه، من
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
گاهی در شماره کردن بعدد (تا) الحاق میکنند، دوتا، هزارتا، هزار هزار تا و این (تا) چیزی بر معنی عدد نمی افزاید و بمعنی خمیدگی کاغذ و پارچه که آنرا تاء هم میگویند
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Bis zu, Bis
معادل ابجد
401