معنی تابناک
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(ص مر.) روشن، درخشان، تابدار.
فرهنگ عمید
دارای فروغ و پرتو، تابان، درخشان،
جذاب،
[مجاز] خوب،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، منیر، نورانی،
(متضاد) تاریک
فارسی به انگلیسی
Agleam, Bright, Brilliant, Effulgent, Glittery, Luminous, Nacreous, Radiant, Refulgent, Sparkler, Splendid
فارسی به عربی
لامع، مشمس، مضیی
نام های ایرانی
دخترانه، جذا ب، روشن و درخشنده
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) تابدار روشن درخشان مشعشع.
فرهنگ پهلوی
پرتو، نورانی
فارسی به آلمانی
Sonnig
معادل ابجد
474