معنی تاراندن
لغت نامه دهخدا
تاراندن. [دَ] (مص) پراکندن و متفرق ساختن و دور کردن. (فرهنگ نظام): برو این اطفال را که بازی می کنند از آنجا بتاران. (فرهنگ نظام). زجر کردن. تار کردن. ترسانیدن. پراکندن: تو همه ٔ کلفتها (خادمه ها) ی مرا با بدزبانی می تارانی. رجوع به تار کردن شود.
فرهنگ معین
دور کردن، ترسانیدن. [خوانش: (دَ) (مص م.)]
فرهنگ عمید
راندن، دور کردن،
بیرون کردن،
پراکنده کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
دور کردن، طرد کردن، راندن، پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن،
(متضاد) مجتمع شدن، فراری دادن، گریزاندن
فارسی به انگلیسی
Chase, Dispel, Flush, Repel, Shoo, Spring
فرهنگ فارسی هوشیار
زجر کردن، ترساندن، پراکنده و طرد نمودن
فرهنگ عوامانه
به معنی گریزاندن است.
معادل ابجد
706