معنی تارتن

لغت نامه دهخدا

تارتن

تارتن. [ت َ] (نف مرکب، اِ مرکب) (از: تار+ تن، تننده) عنکبوت را گویند. (آنندراج) (فرهنگ نظام). || جولاهه که بافنده ٔ جامه و اقمشه باشد. || کنایه از کرم ابریشم است. رجوع به تارتنک، کارتن، کارتنه و کارتنک شود.


تارتنک

تارتنک. [ت َ ن َ] (اِ مرکب) (از:تار + تن، تننده + َ-َک، پسوند) عنکبوت. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا). این کاف، کاف تصغیر است، تارتن نیز همان است:
تنند ارچه هر دو تار، بود راه بیشمار
ز زرتار مرد کار، بدیبای تارتن.
؟ (از انجمن آرا) (از آنندراج).
رجوع به تارتن، کارتن، کارتنه و کارتنک و عنکبوت شود.

فرهنگ عمید

تارتن

عنکبوت

فرهنگ معین

تارتن

(ص فا.) بافنده، (اِ.) عنکبوت، کرم ابریشم. [خوانش: (تَ)]


تنندو

(تَ نَ) (اِ.) عنکبوت، تارتن.


تننده

(تَ نَ دِ) (ص فا.) بافنده، تارتن.

فرهنگ فارسی هوشیار

تارتن

عنکبوت را گویند

مترادف و متضاد زبان فارسی

جولاه

بافنده، نساج، تارتن، عنکبوت


عنکبوت

تارتن، تارتنک، تارتنه، کارتنک، کارتنه، کراتین

انگلیسی به فارسی

Tartan

تارتن - نوعی پارچه چهارخانه رنگی با بافت تافته یا سرژه

معادل ابجد

تارتن

1051

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری