معنی تارتن
لغت نامه دهخدا
تارتن. [ت َ] (نف مرکب، اِ مرکب) (از: تار+ تن، تننده) عنکبوت را گویند. (آنندراج) (فرهنگ نظام). || جولاهه که بافنده ٔ جامه و اقمشه باشد. || کنایه از کرم ابریشم است. رجوع به تارتنک، کارتن، کارتنه و کارتنک شود.
فرهنگ معین
(ص فا.) بافنده، (اِ.) عنکبوت، کرم ابریشم. [خوانش: (تَ)]
فرهنگ عمید
عنکبوت
حل جدول
عنکبوت
فرهنگ فارسی هوشیار
عنکبوت را گویند
معادل ابجد
1051