معنی تاریخ
لغت نامه دهخدا
تاریخ. (ع مص، اِ) تأریخ. توریخ. نوشتن کتاب را. (منتهی الارب). وقت چیزی پدید کردن. و در اصطلاح، تعیین کردن ْ مدتی را از ابتدای امر عظیم و قدیم مشهور تا ظهور امر ثانی که عقب او است تا که دریافته شود بزمانه ٔ آینده و دیگر مدت ظهور این امر ثانی بلحاظ نسبت بعد مدت امر قدیم مشهور اول... (غیاث اللغات) (آنندراج). سیوطی در المزهر بنقل از مجمل ِ ابن فارس آرد: تاریخ کلمه ٔ معرب است. جوالیقی در المعرب گوید: گویند «تاریخ » که مردم بدان وقایع را نگارند عربی محض نیست بلکه مسلمانان آنرا از اهل کتاب گرفته اند. تاریخ مسلمانان از سال هجرت شروع شد و در زمان خلافت عمر رضی اﷲعنه ثابت گردید و از آن پس تاکنون صورت تاریخی بخود گرفته است. بعضی گفته اند کلمه ٔ مذکور عربی است و از لغت «ارخ » بفتح همزه و کسر آن بمعنی بچه گاو وحشی اشتقاق یافته است، اگر مؤنث باشد بنابراین وجه مناسبت تاریخ با این معنی آنست که مانند تولد بچه حادثه ای پدید می آید. و باهلی برای مردی که در بصره بود چنین انشاد کرد:
لیت لی فی الخمیس خمسین عیناً
کلها حول َ مسجد الأشیاخ ِ
مسجد لاتزال تهوی الیه
أم ّأرْخ ِ قناعها متراخی...
و گفته اند «أرخ » (بفتح اول) بمعنی وقت است و «تاریخ » بمعنی توقیت است. (المعرب چ مصر صص 89- 90). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: «تاریخ » در لغت تعریف زمان است و گویند این کلمه مقلوب تأخیر است و نیز آنرا بمعنی غایت دانند، چنانکه گویند فلان تاریخ مردم خود می باشد یعنی شرف آنان بدو منتهی گردد و اینکه گویند این عمل در تاریخ فلان انجام شده است بمعنی اینست که در وقتی انجام شده است که بدان منتهی گردیده است، و باز گویند که این کلمه ٔ عربی نیست بلکه مصدر مؤرخ است که معرب ماه روز میباشد، و اما در اصطلاح منجمین و غیره تعیین روزی که در آن امر مشهوری بین ملت یا دولتی آشکار شده یاآنکه در آن روز واقعه ٔ ترسناکی چون زلزله یا طوفان حادث گردیده باشد و برای تعیین وقت چه پیش از آن و چه پس از آن آنرا بدان نسبت دهند. و گاهی کلمه ٔ تاریخ بر خود آن روز و بر مدتی که بین آن روز و وقت مفروض است اطلاق شود. و سخنوران کلمه ٔ تاریخ را بر لفظی اطلاق کنند که حروف مکتوب آن بحساب جُمَّل آن روز را نشان میدهد. و گویند تاریخ نزد بلغا عبارتست از آنکه از جهت حدوث واقعه ای لفظی یا مصراعی را که بحسب حروف مکتوبه از روی حساب جُمَّل موافق تاریخ سال هجری از آن باشد، تاریخ آن قرار دهند. و احسن آنست که کلمه ٔ تاریخ مناسب باشد بدان واقعه چنانکه ابراهیم خان فتح جنگ، در بنگاله مسجدی ساخت و شخصی این مصراع را تاریخ آن قرار داد: «بنای کلمه ٔثانی نهاد ابراهیم » - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 صص 63- 64). مؤلف کشف الظنون بنقل از مفتاح السعاده آرد: تاریخ در لغت عرب بیان زمان بطور مطلق است، چنانکه در صحاح آمده گفته میشود: ارخت الکتاب تأریخاً و ورخته توریخاً» و گفته شده است این کلمه معرب «ماه و روز» است، و در اصطلاح عرب تعیین وقت است برای نسبت دادن زمان به آن، خواه گذشته باشد، خواه آینده و حال... و نیز گفته شده است که تاریخ عبارتست از تعداد روزها و شب هائی که از سال یا ماه گذشته. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 1 ص 212).
...لفظ تاریخ را بعضی عربی دانستند و برخی معرب از یک لفظ فارسی، و در کتب معتبره ٔ عربی تاریخ (با الف) ضبط نشده بلکه توریخ و تأریخ (با همزه) بمعنی تعیین وقت ضبط شده اما شکی نیست که تاریخ (با الف) هم در عربی از قدیم مستعمل است و گویا مبدل تأریخ (با همزه) است. (فرهنگ نظام). || هر سال با نسبت به یک واقعه ٔ مهمه ای که مأخذ نسبت زمان و واقعات بعد است: تاریخ کاغذ من هزاروسیصدوچهل ونه است. (فرهنگ نظام). مؤلف کشف الظنون آرد:... و گفته شده است شناساندن وقتی است به اینکه آنرا نسبت دهند به اول حادثه ٔبزرگی که در میان ملت یا دولتی شایع باشد یا یک امرترسناک یا از آثار سماوی یا ارضی که وقوع آن بندرت باشد که آن را مبداء تاریخ قرار دهند تا مقدار زمانی که بین آن حادثه و حوادث دیگری که در آینده وقوع یافته است و بخواهند آن را ضبط کنند معلوم سازند. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 1 ص 212). روزمه. سالمه. ماه روز. روزنامه. رقمی که زمان را نماید، زمان وقوع واقعه ای:
نبشته بر آن حقه تاریخ آن
پدیدارکرده پی و بیخ آن.
فردوسی.
سال اربعوعشرین وأربعمائه [424 هَ.ق.] یا تاریخ این سال پیش از این برانده بودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393).
هم ازبخت فرخنده فرجام تست
که تاریخ سعدی در ایام تست.
(بوستان).
از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم. (گلستان).
آقای تقی زاده اصطلاح گاه شماری را در این مورد وضع کرده اند: برای ادای این معنی (حساب زمان یا سال و ماه شماری) در این مقاله ما اصطلاح «گاه شماری » را که با اصطلاح آلمانی «تسایت رشنونک » و اصطلاح قدیم عربی «معرفهالمواقیت » وفق میدهد وضع و مطرداً آن را استعمال کرده ایم، چه برای حساب زمان بدبختانه ما در فارسی اسم مأنوسی نداریم. در کتب قدیمه لفظ «تاریخ » را برای این معنی نیز استعمال میکردند ولی چون این لفظ در کتب فارسی برای پنج معنی مختلف که به فرانسوی آنها را امروز بکلمات تعبیر میکنند استعمال می شد محض احتراز از التباس باید لفظ دیگری برای این معنی اخیر (یعنی بمعنی علمی «کالاندریه ٔ» فرانسوی) که منظور ما در این مقاله است اختیار کرد، لفظ تقویم در فارسی برای معنی معروف آن که در زمان قدیم آن را «دفتر سنه » میگفتند استعمال شده نه برای طریقه ٔ حساب زمان و لهذا نمیتوان آنرا بمعنی حساب زمان هم استعمال کرد ولو آنکه در زبان فرانسه مثلاً برای هر دو معنی یک کلمه استعمال میشود. (گاه شماری ص 1 حاشیه ٔ1). || یک واقعه ٔ مهمه ٔ یک مذهب یا ملتی که ازمنه و واقعات بعد به آن نسبت داده شود، مثل تاریخ هجری که هجرت پیغمبر اسلام (ص) ازمکه ٔ معظمه بمدینه ٔ منوره است. (فرهنگ نظام). نقطه ٔحرکت هر یک از مبادی وقایع عظیم مانند تاریخ مسیحی، تاریخ المپیادها، تاریخ اسکندری. مراد از این اصطلاح عصریست که بوسیله ٔ حادثه ٔ بزرگی برای عده ای مشخص باشد و یا آنکه در آن رسم جدیدی برقرار شده باشد: تاریخ آزادی مسیحیت مبادی تاریخی بسیاری دارد مانند تاریخ مراسم مسیحیان، تاریخ انجیلی، تاریخ شهداء، تاریخ مذهبی و تاریخ سیاسی آنان. زمان ثابتی که برای شمردن سنوات از آن آغاز می کنند، زمانها و سنوات مهم عبارتند از سال یهود که یا از هنگام خروج از مصر (1483 یا 1648 ق. م.) یا از هنگام آزادی بابل (597 ق. م.) یا از هنگام بنای ثانوی معبد (508 ق. م.) حساب میشود. سال مسیحی که از هنگام میلاد مسیح قرار داده شده است. سال المپیاد که در نزد یونانیها 776 ق. م. میباشد. سال بنای رم که 753 ق. م.است. سال «نبونصر» که درنزد بابلیها 747 ق. م. میباشد. سال هجری سنه ٔ مسلمانان از 622 م. است. سال جمهوری فرانسه از 22 سپتامبر1792 م. این عهد را دوازده سال حساب می کنند پس از گفتن سال اول، سال دوم... جمهوری فرانسه تا سال دوازدهم جمهوری فرانسه، پس از آن گویند سنه ٔ 1804 که آن سال زمان تأسیس امپراطوری است.
بیرونی در التفهیم آرد: تاریخ چیست، تاریخ وقتی باشد اندر زمانه سخت مشهور که اندرو چیزی بوده است، چنانکه خبرش اندر امتی بر امتان پیدا شد و بگسترد چون دینی و کیشی نو شدن یا دولتی مر هر گروهی را پیدا شدن یا جرمی بزرگ یا طوفانی هلاک کننده و ماننده ٔ آن چنانک آن وقت زمانه را آغاز نهند نه بحقیقت و طبع و زو سال و ماه و روز همی شمرند تا بهر وقتی که خواهند و اندازه های روزگار و اجل و مهلت بدان بدانند و وقتها را دانند که کدام است پیش و کدامست ز پس. (التفهیم چ جلال همائی صص 235- 236). ودر آثارالباقیه آرد: تاریخ مدت معینی است که از آغاز سال شروع میگردد که در آن سال پیغمبری مبعوث شده یا پادشاه بزرگی قیام کرده یا امتی بطوفان و زلزله هلاک گشته یا مملکتی خسف شده، یا وبا و قحط شدید اتفاق افتاده، یا انتقال دولتی و تبدیل ملتی و یا حادثه ٔ عظیمی از آیات سماوی و علامات مشهور ارضی که جز در ازمنه ٔ دراز حاصل نمیشود روی داده، و بیاری تواریخ اوقات محدود و معین شناخته میشود و در همه ٔ حالات دینی و دنیوی از تاریخ گزیری نیست. کلیه ٔ امم و مللی که در سرزمینهای مختلف پراکنده اند هر یک تاریخی مخصوص بخوددارند و مبداء آن تواریخ از زمان پادشاهان بزرگ یا پیغمبران یا دولتهای ایشان یا یکی از عللی که در بالاذکر شد، می باشد. بکمک این تواریخ ایشان نیازمندیهای خویش را از معاملات و وقت شناسی رفع می نمایند. و البته هر تاریخ مختص بدان امتی است که آن را وضع کرده. تا آنجا که میدانیم قدیم ترین و مشهورترین اموری که مبداء قرار گرفته پیدایش بشر است. پیروان این تاریخ ازاهل کتاب یعنی یهود و نصاری و مجوس و فرقه های مختلف آنها در کیفیت این تاریخ به اندازه ای با یکدیگر اختلاف دارند که نظیر این اختلاف دیده نشده و نوعاً اموری که به آغاز خلق و احوال قرون پیشین تعلق میگیرد بواسطه ٔ فاصله ٔ بعیدی که با زمان ما دارد با مطالب نادرست و افسانه آمیخته است، و خداوند هم فرموده: الم یأتهم نباء الذین من قبلهم. (قرآن 70/9). لایعلمهم الا اﷲ. (قرآن 9/14). پس بهتر این است که قول این امم را در چنین موارد قبول نکنیم مگر آنجا که کتاب معتمد یا خبری که با شرایط ثقه توأم باشد بر آن گواهی دهد. با ملاحظه در این تواریخ به این نکته پی می بریم که میان ملل گوناگون اختلافات بسیاری موجود است. ایرانیان و مجوس عمر جهان را بنابربروج دوازده گانه دوازده هزار سال دانسته اند و زردشت مؤسس دین ایرانیان چنین پنداشته که پیدایش عالم تا زمان ظهور او سه هزار سال است که مکبوس بچهاریک هاست زیرا خود او سالها را حساب کرده و نقصانی را که از جهت چهاریک ها لازم آید تصحیح کرده است و فاصله ٔ ظهور او تا آغاز تاریخ اسکندر 258 سال است پس آنچه از آغاز جهان تا زمان اسکندر گذشته 3258 سال می باشد. ولی چون از آغاز پادشاهی کیومرث که بعقیده ٔ ایرانیان نخستین کسی است که تمدن را به ایرانیان آموخت تا زمان اسکندر با توجه به اینکه سلطنت ایران از دودمان او هیچگاه منقطع نگشته حساب کنیم 1254 سال خواهد شد، از این رو تفصیل این واقعه با آنچه مجملاً گفتم تطبیق نمی کند. علاوه بر این ایرانیان با رومیان در تاریخ اسکندر هم اختلاف دارند، بیان مطلب آنست که میان اسکندر و آغاز پادشاهی یزدگرد 942 سال و دویست وهفت روز است و چون از این مدت پادشاهی ساسانیان را تا اول یزدگرد که قریب چهارصدوپنجاه سال است کم کنیم 528 سال باقی خواهد ماند و این مدت ِ ملک اسکندر و ملوک طوایف خواهدشد و چون زمان سلطنت هر یک از اشکانیان را بهم افزائیم بنابر آنچه ایرانیان اثبات کرده اند 280 سال خواهد شد و با همه ٔ اختلاف [دوره ٔ] اشکانیان سیصد سال بیشتر نخواهد شد ولی این اختلاف را در آتیه قدری اصلاح خواهم کرد.
بعقیده ٔ طایفه ای دیگر از ایرانیان سه هزار سال مذکور از اول آفرینش کیومرث است زیرا پیش از او فلک شش هزار سال ساکن بوده است و طبایع هنوز استحاله نیافته بودند و امهات بهم ممزوج نگشته و کون و فساد هم وجود نداشت و زمین معمور و آبادان نگشته بود و چون فلک بحرکت آمد انسان نخستین درمعدل النهار آفریده شد و نیمی از آن بطرف شمال و نیمی بطرف جنوب و تناسل کرد و اجزاء بسایط (آخشیجها) بتوسط کون و فساد بهم ممزوج شد و دنیا معمور و آبادان گردید و عالم انتظام یافت. و یهودیان با نصاری اختلاف بزرگتر دارند. یهود میگویند که آنچه از زمان آدم تااسکندر گذشته 3484 سال است و نصاری میگویند که 5185سال است بدین سبب یهودان از زمان کاستند که تا خروج عیسی در میانه چهارهزار سال که وسط هفت هزار سال عمرعالم است واقع شود و بااینکه انبیاء بولادت عیسی از بتول عذرا مژدگانی دادند مخالف شود، هر یک از این دودسته را در احتجاج خود اعتماد و تکیه بر تأویلاتی است که بحساب جُمَّل استخراج میشود پس یهود منتظرند تاسال 1336 اسکندری به انجام رسد و مسیح موعود خروج نماید. حتی اینکه دسته ٔ زیادی از متنبئین فرق یهود مانند راعی و ابوعیسی اصفهانی و ماننده های ایشان ادعا نمودند که ما رسولان عیسی هستیم که بسوی بندگان آمده ایم. توضیح آنکه اول این تاریخ با وقت بطلان قربانیها و انقطاع وحی و فترت پیغمبران موافق است. و از سفر پنجم تورات این آیه را گرفتند که ایزدتعالی بعبرانی می فرماید «انوخی استیراپونای مبهیم و هاتف بیوم هاهویم »، تفسیرش اینست که من خداوند هستم و ذات خود را تا امروز از مردم پوشانیده ام پس هستراستیر را که دو لفظ استتار است حساب نمودند 1335 سال شد و گفتند که این مدت زمان انقطاع وحی و بطلان قرابین است و معنی استتار اینست و ذات در این جمله بمعنی امر است و ازبرای صحت این ادعا قول دانیال را در کتاب خود بگواهی آوردند «میعیث هوسار هتومید لوثیث شقوص شومیم الف و موثایم و تشیعم » که تفسیرش چنین میشود «از آغاز وقتی که قربان جایز شده تا آنکه پلیدی روی به اضمحلال گذارد هزارودویست ونود سال میباشد». باز در دنبال این میگوید: «اشری هامحگی و یکیغ لیامیم الف و شلوش میوث و شلوشیم و حمثا» و تفسیرش اینست «طوبی و خوشا بکسی که تا سال هزاروسیصدوسی وپنج صبر و شکیب نماید». بعضی از یهود گمان کرده اند که میانه ٔ این دو قول چهل وپنج سال است زیرا که قول اول او در ابتدا عمارت بیت المقدس بود و قول اخیر پس از فراغ از ساختمان آن، برخی دیگر میگویند که قول اول توقیت زمان ولادت عیسی است و قول اخیر توقیت ظهور اوست و گفتند که چون یعقوب بر یهودا برکت داد و دعایش کرد بدو خبر داد که ملک و سلطنت از پسران او بیرون نخواهد رفت تا کسی بیاید که سلطنت از آن اوست و یهود میگویند که واقع هم چنین است و ریاست از دست آل یهود خارج نگشته زیرا رأس الجالوت (تفسیر این کلمه رئیس جلاکنندگان که از اوطان خود به بیت المقدس جلا شدند) صاحب و امیر بر هر یهودی است در دنیا و مالک و مطاع اوست در جمیع اعصار و بر یهود دراکثر احوال فرمانرواست.
نصاری هم این کلمات را که سریانی است دلیل و معتمد خود قرار دادند و آن اینست: «یشوع مشیحا فرو قارباً» که تفسیرش چنین می شود: «عیسی مسیح نجات دهنده ٔ اعظم است »، و آن کلمات را بحساب جُمَّل حساب کردند و مبلغ آن 1335 روز شد، پس گمان کردند که مراد دانیال از این اعداد این کلمات میباشد نه سالهای مذکور، زیرا اعداد در نص گفته ٔ دانیال فقط اعداد است بدون آنکه دانسته شود که معدود آن سال است یا روز، نصاری میگویند که این اعداد به اسم مسیح بشارت است نه بر وقت آمدن او، و دانیال هنگامی که در زمین بابل در زمره ٔ بنی اسرائیل بدست ایرانیان اسیر بود و برای خداوند نماز میخواند در 24 روز ماه اول از سال سوم پادشاهی کوروش بخواب دید که خداوند بر او وحی فرستادکه اورشلیم یعنی بیت المقدس هفتاد سابوع تعمیر میشودو برای قوم تو جایگاه امن و راحت میشود، آنگاه مسیح می آید و کشته خواهد شد. پس از آمدن او اورشلیم برای آخرین دفعه ویران میگردد و تا جهان برپاست ویران خواهد بود، و سابوع هفت سال است و از این مدت هفت سابوع در بناء اورشلیم بگذشت و این همان زمان است که زکریابن برخیان عداو در کتاب خود میگوید: «من مناره را در خواب دیدم که در آن هفت چراغ بود هر یک را هفت زبانه » و پیش از این میگوید که دو دست زربابیل اساس این خانه را بپا نهاد و هم او تکمیل خواهد کرد و مدتی که از اول تأسیس بیت المقدس تا اکمال آن طول کشید 49سال بود که هفت سابوع میشود، سپس میگوید که بعد از انقطاع وحی و انبیاء و تفرق بنی اسرائیل در بلاد عالم و بدون رئیس و سرپرست و ذبایح و مذبح داشتن آنها رسید. از کلیه ٔ مطالبی که ذکر شد هر یک از این دو دسته ادعائی دارند که بصحت آن نمیتوان اعتماد نمود [چه]آن را از راه تأویلات که از حساب جُمَّل بیرون آورده اند و بعضی تمویهات رکیکه ٔ دیگر و اگر شخص متأمل بخواهد یک دعوی دیگر را که غیر از این دو ادعا باشد بااین حساب اثبات کند و همه ٔ دلایل را که بر این مدعی ذکر کرده اند رد نماید کاری است که سخت و دشوار نخواهد بود. آنچه یهود راجع به بقاء ملک در آل یهودا گفته اند و به ریاست جالوت تأویل نمودند اگر اطلاق اسم پادشاه و ملک بر امثال چنین ریاستی از راه اضافه بغیر صحیح باشد پس مجوس و صابئین و فرق دیگر آنها در این معنی شریک خواهند بود و سایر بنی اسرائیل و غیر بنی اسرائیل از دایره ٔ این سلطنت خارج نخواهند بود زیرا هیچ بشری نیست که فرضاً اگر پست ترین افراد هم باشد نوعی تملک و ریاست نسبت بزیردستان خود نداشته باشد، اگر ما لفظ استتار را که در تورات است بر عدد حمل کنیم برای اینکه مقدار مدتی بشود که بین تاریخ بنی اسرائیل از خروجشان از مصر تا زمان عیسی بن مریم است، ما در این تأویل سزاوارتر خواهیم بود چه مدتی که میان خروج یهود از مصر تا قیام اسکندر بوده بنابر قول خودشان هزار سال است و عیسی بن مریم در سال 304 اسکندری متولد شد و خداوند هم او را در سنه ٔ 336 بسوی خود ببالا برد پس عده ٔ سالهای این مدت 1335 سال خواهد شد و این مدت بقاء شریعت موسی بن عمران است تا زمانی که عیسی آنرا تکمیل کرد. اما آنچه از دو قول، قول دانیال ذکر نموده و بگواهی آورده اند اگر بر غیر این تأویل هم حمل کنیم باز ممکن است بلکه بهیچ یک از وجوهی که ذکر نمودند صحیح نیست مگر اینکه مبداء این زمان از مدتی که بدین دو قول گفتگو کرده مقدم باشد. بیان مطلب چنین است که اگر مراد این باشد که مبداء این دو مدت وقت واحدی باشد اعم از گذشته و حال و آینده، آنوقت برای اختلاف دو مدت تکلم بدین کلمات معنائی نخواهد بود و تفاوتی که میان دو وقت میباشد بهیچوجه معنی محصل نخواهد داشت. ولی آنچه نصاری را در دعوی خود لازم می آید بیشتر و ظاهرتر است و بیان مطلب آنکه اینطور فرض می کنیم که یهود آمدن مسیح را پس از 70 سابوع از رؤیای دانیال مسلم بداند باز هم با خروج عیسی پس از این مدت توافق نخواهد داد زیرا یهود مجمعند که میان خروج بنی اسرائیل از مصر تا بنای بیت المقدس 480 سال است و ازبنای آن تا تخریب بخت النصر 430 سال است و هفتاد سال هم این خانه خراب و ویران بوده پس رویهمرفته 940 سال میشود، در این هنگام رؤیای دانیال واقع شد و این مدت از هزار سال چهل سال کم دارد و باز یهود و نصاری متفق اند که ولادت عیسی در 306 اسکندری بود و بر طبق گفته ٔ خودشان ولادت پس از رؤیا و عمارت بیت المقدس و 44 سال است و این مدت بتقریب 40 سابوع است و از زمان تولد مسیح تا ظهورش چهار سابوع و نیم است، پس درنتیجه ولادت عیسی بر آنچه فریقین گفته اند مقدم خواهد شد و یهود را در این قول اشکالی لازم نمی آید و اگر نصاری آنان را در کمیت مدتی که بین عمارت بیت المقدس و اول تاریخ اسکندریست تکذیب کنند یهود مقابله بمثل خواهند کرد. و اگر ما قول دو طرف را بکنار بگذاریم و بجدول ملوک کلدانیان که بعداً بیان خواهیم نمود بنگریم می بینیم که از اول سلطنت کوروش تا اول پادشاهی اسکندر222 سال است و از سلطنت اسکندر تا تولد عیسی هم 304و رویهمرفته 516 سال خواهد شد و چون ما سه سال را از این مدت کم کنیم (چه، عمارت بیت المقدس در سال سوم از پادشاهی کوروش بوده است) آنوقت باقیمانده را به سابوع تقسیم نمائیم خواهیم دید بطور تقریب که از زمان رؤیا تا میلاد مسیح چند سابوع است پس ولادت عیسی بر آنچه نصاری گفته اند مقدم میشود. اما جُمَّلی را که بسریانی حساب کردند چون موافق با اعداد معهود است و سالها مراد نیست امریست که قبول آن ممکن نیست و اگر حاسبی بحساب جُمَّل این جمله را حساب کند (بشر موسی بن عمران بمحمد والمسیح به احمد) مثل اول خواهد شد یا این جمله را حساب نمائید «یشرق بریه فاران به محمد الامی » با جمله ٔ اول یک چیز خواهد شد. اگر کسی گوید مراداین اعداد بشارت است چون اعداد بشارت با این آیه موافق است آنوقت هر ضرر و نفعی که برای نصاری در این دعوی است بدون هیچ تفاوت او را هم خواهد بود. بخصوص اگر برای حضرت رسول و صدق بشارت بر او قول اشعیای نبی استشهاد شود که در کتاب خود می گوید. این جمله در حقیقت معنی آن و یا شبیه بمعنی است، خداوند او را امر کرد که دیده بانی را بر منظره بفرستد تا آنچه را که می بیند بدو خبر دهد پس دیده بان بمنظره شد و گفت که من یک خرسوار و شترسواری را دیدم که یکی از آن دو رو کرد و فریاد میزد بابل بهم ریخت و بتهای تراشیده شده ٔ آن در هم شکست و این خبر بر مسیح که بر خر سوار میشدو بر محمد (ص) که بر شتر سوار بود بشارت است و بظهور محمد بابل در هم ریخت و بتهایش در هم شکست و قصورش متزلزل گردید و سلطنتش از میان برچیده شد. و باز درکتاب اشعیای نبی از بشارت بمحمد (ص) سخنان مرموز و نزدیک بتأویل واضح بسیار است و اینست که ایشان را برمی انگیزاند که اصرار بر باطل کنند و دعاوی او را افترا نمایند که عرف خلق بر آن جاری نیست که مراد از شترسوار موسی است نه محمد. موسی و پیروانش را با بابل چه کار و آیا برای موسی و قوم او آنچه که برای محمد (ص) و پیروانش ظاهر گردید هیچ حاصل شده و اگر از اهل بابل سربسر نجات می یافتند از غنیمت ببازگشت راضی میشدند؟ و از چیزهائی که این اشتهار را تأیید می کند باز گفته ٔ خداوند است که در سفر خامس تورات که بمثنی معروف است موسی را خطاب کرده میگوید: زود باشد که مانند تو از برادران بنی اسرائیل پیغمبری برانگیزم و کلام خود را در دهان او می گذارم و هرچه را که من امر می کنم بدیشان بگوید و مردی را که اطاعت ننمود کلام کسی را که با من تکلم می کند من از او انتقام خواهم کشید.
کاش دانستمی که آیا بنی اسحاق را جز بنی اسماعیل برادری است و اگر بگویند برادران بنی اسرائیل اولاد عیص هستند آیا مانند موسی کسی از ایشان برخاست که بموسی شباهتی داشته باشد و آیا باز آنچه در این سفر است بمحمد (ص) شهادت نمیدهد، و این ترجمه ٔ آنست «خداوند از طور سینا آمد و از ساعیر بما اشراق فرمود و از کوه فاران آشکار شد وبا او دسته ای از پاکان بودند که در سوی راست او جای داشتند» این کلمات رموز است چون دلیل اقامه شده که این قبیل... صفات سزاوار ذات خداوندی نیست و صفات او هم نزدیک نیست پس مراد از آمدن حق از طور سینا این است که موسی را در آنجا مناجات کرد و درخشیدن او از ساعیر ظهور عیسی است و آشکار گشتن او از فاران که محل زیست و رشد اسماعیل است و هم در آنجا ازدواج کردظهور محمد است که بر تمام اصحاب ادیان با جنودی از پاکان که از آسمان به امداد او آمدند هویدا و آشکاراگشت و کسی که تأویل را که عیان بر او گواهی میدهد منکر باشد ما از او خواهشمندیم که بر گمراهیهائی که در این قول است اقامه ٔ برهان نماید و ما را بخطای خود بیاگاهاند، «و من یکن الشیطان له قریناً فساء قریناً». و اگر حساب کلمات رابه عربی جایز ندانند ما هم حسابی را که بسریانی کرده اند جایز نمیدانیم چونکه تورات و کتب این دسته از انبیاء تمام بعبری است و این سخنان که ما و ایشان گفتیم حجج قاطع و ادله ٔ واضحی است که کلمه در این کتب از جای خود تحریف یافته و تغییر پیدا کرده و چنگ زدن بمثل این ظنون و تلفیقات قوی ترین دلیلی است که صاحب آن از راه حق و هدایت انحراف یافته است «ولو فتحنا علیهم باباً من السماء فظلوا فیه یعرجون لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون » بلکه یهود از دیدن حق کور هستند و ما از خداوند تأیید و عصمت و سداد رای خواستاریم. یهود مدعی هستند که نصوص تورات دال بر این است که هر کس ادعای نبوت [کند] باید او را کشت، بطلان این گفتار بسی آشکار است و جای اینگونه سخنان در کتاب دیگر است، از این رو ما بمقصود خود بازمیگردیم که کلام بدرازا کشید و سخنی سخن دیگر را بمیان آورد. هر یک از یهود و نصاری یک نسخه از تورات دارند که با گفته ٔ اصحاب آن موافق است و آن نسخه که در نزد یهود است میگویند که خالی از تخلیط است و نسخه ای که در نزد نصاری است تورات سبعین نام دارد، و شرح این قصه آنست که چون بخت النصربه بیت المقدس دست یافت و آنجا را خراب کرد طایفه ای از یهود جلای وطن کردند و بپادشاه مصر پناهنده شدند ودر کنف او اقامت جستند تا آنکه زمان پادشاهی بطلمیوس فیلیادلفوس شد و او شنید که تورات کتابی است از آسمان نازل گشته و از این طایفه جستجو کرد تا آنکه ایشان را در شهر زها بیافت و شماره ٔ یهود در این وقت 300000 بود و از این رو ایشان را بسوی خود بخواند و مسکن داد و ملاطفت بسیار کرد و اجازه داد که به بیت المقدس بروند و بیت المقدس را کوروش که عامل بهمن بر بابل بود ساخته بود و عمارت شام را بحال نخستین برگردانیده بود، پس بنی اسرائیل بقصد خروج از مصر با جمعی از مقربان ملک که شاه ببدرقه ٔ یهودیان فرستاده بود بیرون شدند و بطلمیوس گفت که مرا بشما نیازی است که اگر حاجت من را برآورید حق مرا سپاس گذارده اید. و آن اینست که یک نسخه از کتابتان تورات بمن بخشید، بنی اسرائیل حاجت شاه را اجابت کردند و سوگند یاد نمودند که مابعهد خود خواهیم وفا نمود. چون به بیت المقدس بازگشتند وعده ٔ خویش را وفا نمودند و یک نسخه تورات برای پادشاه فرستادند و این نسخه بعبری بود، بطلمیوس نمی فهمید، پس بسوی ایشان کس فرستاد که کسانی را نزد من بفرستید که یونانی و عبری بدانند تا این کتاب را برای من ترجمه کنند و وعده داد که من ایشان را جوائز و صلات خواهم بخشید. بنی اسرائیل از اَسباط دوازده گانه هفتادودو تن برگزیدند که از هر سِبْطی 6 نفر باشد و اسماء ایشان در نزد نصاری معروف است و آنان را بنزد شاه فرستادند پس بترجمه ٔ تورات مشغول شدند و ایشان را بطلمیوس دوبدو از هم جدا کرد و بر سر هر دو نفر مأموری گذاشت که در حال ایشان مواظبت نماید تا آنکه از ترجمه فارغ شدند و 36 ترجمه بدست آمد و آنها را با یکدیگر مقابله کردند جز اختلاف عبارت که در حکایت از یک مقصود حاصل می شود چیز دیگری در این نسخ نیافتند، پس ملک بوعده ٔ خود وفا کرد و ایشان را بطور نیک تجهیز کرد. و این مترجمان یک نسخه از این نسخ را خواستند تا آنکه اسباب افتخار و مباهات بر همسرانشان باشد، پادشاه هم از بذل آن مضایقه نکرد و این همان نسخه است که در نزد نصاری است و این نسخه بگفته ٔ ایشان تبدیل و تحریف نیافته.
یهود این حکایت را باور نمیدارند و میگویند در نقل تورات مکره و مجبور بودیم و این کار را برای آن انجام دادیم که از سطوت و شر آن پادشاه هراسان بودیم ولی باز هم در تخلیط و تحریف با یکدیگر تواطی کرده بودیم، و توراه را فقط این دو نسخه نیست و نسخه ٔ ثالثی است که در نزد سامره که به لامساسیه معروفند موجود میباشد و اینها کسانی هستند که چون بخت النصر یهود را از شام اسیر آورد ایشان را بجای یهود فرستاد و چون سامره بخت النصر را بر عیوب بنی اسرائیل آگاه کرده بودند و بمقصودی که داشت کمک نموده بودند این بود که ایشان را نکشت و اسیر نکرد و برای اینکه در تحت تسلط او باشند این قوم را در فلسطین جای داد. مذهب ایشان مخلوطیست از یهودیت و مجوسیت و بیشتر ایشان در فلسطین زندگی می کنند و مسکن آنان نابلس نام دارد و در آنجا هیکلی بنا نموده اند و از زمان داود در حدود بیت المقدس داخل نمیشوند چون میگویند که داود ظلم و ستم کرد و هیکل مقدس را از نابلس به ایلیا که بیت المقدس باشد نقل نمودو ایشان مردم را مَس ّ نمی نمایند و اگر مَس ّ کنند باید غسل نمایند، و برسالت پیغمبرهای دیگر که پس از موسی بودند معتقد نیستند. اما آن نسخه از تورات که در نزد یهود است و بر آن اعتماد می کنند متضمن اعمار بنی آدم از هنگام هبوط از بهشت تا طوفان نوح میباشد و جمع این مدت ها 1656 سال میشود و این مقدار در تورات نصاری 2242 سال است و اما توراتی که نزد سامره است ناطق بر اینست که این مدت 1307 سال است.
اثینوس که یکی از اصحاب اخبار است گفته: مدتی که میانه ٔ آفرینش آدم و میان نخستین شب آدینه ٔ طوفان بوده 2226 سال و سیزده روز و چهار ساعت میباشد و این قول را ابن بازیار در کتاب قرانات از او نقل کرده ولی این گفتار بگفته ٔ نصاری نزدیکتر است و چنین بخیال میرسد که گفته ٔ اثینوس بر طریقه ٔ اصحاب احکام از علمای نجوم مبتنی است چه، اثر تعسف در آن آشکار است و چون اختلاف میان امم چنین بود که گفته شد و قیاس عقلی را در تمیز حق از باطل مدخلیتی نبود پس دیگر چگونه خواهد بود که شخص جوینده طمع نماید که از حقیقت امر آگاه گردد، و نه تنها تورات را تعدد و تفاوت نسخ است بلکه انجیل نیز چنین است، و در نزد نصاری چهار نسخه انجیل می باشند که هر چهار در یک مصحف جمع است و یکی از آن چهار از متی است ودومین از مارقوس و سومین از لوقا و چهارمین از یوحنا که هر یک از این چهار شاگرد برحسب دعوتی که در شهرخود کرده تألیف نموده اند و آنچه را که در هر یک ازاین چهار انجیل از صفات مسیح و گفتار او در روزگار دعوت و وقت دار کشیدن مسیح بعقیده ٔ ایشان ذکر کرده اند با یکدیگر مخالف است حتی در نسب عیسی که نسب یوسف نامزد مریم و پرورنده ٔ عیسی باشد، اختلاف است.
متی می گوید: یوسف بن یعقوب بن متان بن ایلعاذربن ایلیهودبن یاکین بن صادوق بن عازوربن ایلیاقیم بن ابیهودبن زروبابل بن سالتئیل بن یکنیابن یوشیابن آمون بن منسی بن حزقیابن احازبن یوتام بن عزیابن یورام بن یهوشافاطبن آسابن آبیابن رحبعام بن سلیمان بن داودبن یسابن عوبیدبن بوعزبن شلمون بن نحشون بن عمیناداب بن آرام بن حصرون بن فارص بن یهودبن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام.
اما لوقا میگوید: یوسف بن هالی بن متات بن لاوی بن ملکی بن ینابن یوسف بن متاتیابن آموس بن ناحوم بن حسلی بن نجی بن مات بن متاتیابن شمعی بن یوسف بن یهودابن یوحنابن ریسابن زروبابل بن سالتئیل بن نیری ملکی بن ادی بن قوسام بن ایلمودام بن عیربن یوس بن ایلعاذربن یوریم بن متات بن لاوی بن شمعون بن یهودابن یوسف بن یونان بن ایلیاقیم بن ملیابن مینان بن متاتابن ناتان بن داود. و نصاری از این اختلاف بدین طریق عذر می آورند که یکی از سنن واجب تورات این است که چون مردی بمیرد و از زن خود اولادی نداشته باشد برادر میت باید آن زن را بگیرد تا آنکه برای برادر خود نسلی درست کند و چون طفل از شوهر دومین پا بعرصه ٔ هستی گذاشت از جهت نسبت منسوب بمیت است و از جهت ولادت و حقیقت منسوب به پدر فعلی خود، و نصاری می گویند که بهمین جهت یوسف منسوب بدو پدر بود هالی از جهت نسب پدر او بود و یعقوب از جهت ولادت و میگویند چون متی یوسف را بنسبت ولادت منسوب کرد یهود بر او طعنه زدند و گفتند موافق کیش ما نسبت یوسف صحیح نیست زیرا پدر نسبی او ذکر نشده، این بود که لوقا از راه معارضه با یهود بموجب سنت مذهب ایشان نسب او را ذکر کرد و هر دو نسب بداود میرسد و غرض از تذکر نسب همین است چه از شرایط مسیح این است که باید پسر داود باشد. و برای این نکته نسبت یوسف را بمسیح اضافه کرد و از نسبت مریم چشم پوشی نمود که سنت مذهبی یهود اینست که هیچکس جز از قبیله و سبط خودزن نگیرد تا آنکه انساب مختلط نشود، و عادت یهود براین جاری شده که نسبت شخص را بمردها میدهند نه بزنان و چون یوسف و مریم هر دو تن از یک قبیله و دودمان بودند پس ناچار باید بیک اصل و بیک ریشه برسند و غرض از اثبات نسب همین است و نزد هر یک از اصحاب مرقیون و اصحاب ابن دیصان انجیلی است که پاره ای از آنها بااناجیل مذکور مخالفت دارد. و پیروان مانی را جداگانه انجیلی است که از بدو تا ختم آن با آنچه نصاری گفته اند مخالف است و پیروان مانی به آن معتقدند و چنین می پندارند که انجیل صحیح همین است و بس و آنچه که مسیح آورده و بدان عمل نموده موافق و مطابق با مضامین این انجیل است و غیر از آن هر انجیل دیگری باطل و پیروان آن بمسیح آنرا افتراء زده اند. و انجیل را نسخه ایست که به انجیل سبعین موسوم و منسوب به بلامس است و در صدر آن چنین مکتوب است که این نسخه را سلام پسر عبداﷲ سلام از زبان سلمان پارسی نگاشته و هر آنکس که درآن انجیل نظر کند بر او پوشیده نخواهد ماند که این انجیل ساختگی است و نصاری و غیرنصاری این انجیل را انکار می کنند. و آنچه پس از این تاریخ است تاریخ طوفان اعظم است که در زمان نوح بود که هر چیز در آن غرق شد و این تاریخ هم مانند تواریخ دیگر دارای تفاوت و اختلاف است بقسمی که نمیشود بصحت آن قطع کرد و نمی شوددر احاطه بحقیقت آن طمع نمود زیرا اولاً میان تاریخ آدم و این تاریخ اختلاف است و در آینده خواهیم گفت که میان این تاریخ و تاریخ اسکندر نیز اختلاف است و یهود از تورات خود و کتب متعلق بتورات چنین استخراج کرده اند که میان طوفان و اسکندر 1792 سال بود و مسیحیان از تورات خود اینطور استخراج کرده اند که این مدت 2338 سال بود. اما ایرانیان و عامه ٔ مجوس طوفان را بکلی منکرند و چنین میگویند که پادشاهی در ما از کیومرث گل شاه که در نزد ایشان نخستین انسان است متصل بود و هندیان و چینیان و اصناف امم شرقی با ایشان موافقند و برخی از فرس میگویند که طوفان واقع شده ولی صفاتی که برای آن ذکر می کنند با آنچه در کتب انبیاء است مطابق نمیآید و میگویند این طوفان در شام و غرب در عهد طهمورث وقوع یافت و در همه ٔ زمین عمومیت پیدا نکرد و جز امم قلیلی در آن غرق نگشتند و از عقبه ٔ حلوان تجاوز ننمود و بممالک مشرق نرسید و باز چنین میگویند که مردم غرب را چون حکیمان بطوفان انذار کردند، ابنیه ای مانند هرمین که در مصر است بپا نمودند و با خود گفتند که اگر آفت سمائی باشد ما بدرون آن شویم و اگر زمینی باشد بر بالای آن رویم و فارسیان گمان می کنند که آثار طوفان و تأثیرات امواج آن بر میانه های هرمین آشکار است و بالاتر از نصف آن نرفته و بعضی میگویند که یوسف این دو هرم را برای ذخیره ساخت و در آن طعام و آذوقه برای سالهای خشک نگه داشت و این طایفه از فرس میگویند که چون طهمورث هم از این انذار آگاه شد در 231 سال پیش از وقوع آن امر کرد تا جائی خوش آب وهوا در کشور او بیابند و جز اصپهان جائی که سزاوار این دو وصف باشد نیافتند وآنگاه امر کرد که علوم را در کتب تجلید کنند و در سالم ترین جای های آن پنهان نمایند، و میشود برای این مطلب چنین گواه آورد که در زمان مادر جی که یکی از شهرهای اصفهان است از تلهائی که شکافته شده خانه هائی یافتند که عدلهای بسیاری از پوست درختی که «توز» نام دارد و با او کمان و سپر را جلد میکردند پر بود و این پوست های درخت بکتابتهائی مکتوب بود که دانسته نشد چیست.
این قبیل اختلاف ها در حکایات و اخبار ایشان انسان را بر این میانگیزاند که چنانچه در برخی کتب است تصدیق کند که کیومرث انسان اولین نبوده بلکه او کامربن یافث بن نوح است و کیومرث بزرگ و سالخورده ای بود که در کوه دماوند نزول کرد و آنجا را در تحت تصرف خود آورد، تا آنکه کم کم کارش بالا گرفت و ملک او روی بوسعت گذاشت و مردم در آن عصر شبیه بمردم اول پیدایش بودند و او و پاره ای از زادگان او بعضی از اقالیم را مالک گشتند، و در آخر کار ظلم و ستم را پیشه ٔ خود قرار داد و نام خود را آدم نهاد و گفت هر کس که مرا جز بدین نام بخواند گردنش را خواهم زد، و بعضی از ایرانیان میگویند که او امیم بن داودبن ارم بن سام بن نوح بود اما اصحاب نجوم این سالها را ازآغاز قران اول از قرانهای زحل و مشتری که علماء بابل نیز مانند آنرا اثبات کرده اند تصحیح نمودند چه، طوفان از ناحیه ٔ کلده بود و گفته اند که نوح کشتی خود را در کوفه ساخت و در کوفه از تنور جوشید و کشتی نوح بر کوه جودی قرار گرفت و طوفان از این نواحی بعید نیست و این قران 229 سال و 108 روز پیش از طوفان بود وعلماء کلده به امر آن اعتنا نمودند و توجه مبذول داشتند و سالیان پس از آنرا تصحیح نمودند و یافتند که میان طوفان و آغاز پادشاهی بخت النصر اول 2604 سال بود و میان بخت النصر و اسکندر 430 سال بود و این رأی بمقتضای تورات نصاری نزدیکتر است. ابومعشر بلخی برای اینکه اوساط کواکب را در زیج خود بتاریخی بنا نهد به این تاریخ نیازمند شده و گمان کرد که طوفان هنگامی بود که کواکب در آخر حوت و اول حمل گرد آمده بودند و ابومعشر در این وقت مواضع ستارگان را استخراج کرد و دید که همه ٔ کواکب از آغاز بیست وهفتمین درجه ٔ حوت تا آخرین درجه ٔ اول حمل جمع شده بودند، این بود که این مرد بر این گمان شد که فاصله ٔ طوفان تا آغاز تاریخ اسکندر 2790 سال و هفت ماه و 26 روز مکبوس بود و این گفتار برای نصاری نزدیکتر از دیگر آراء است. هرچند از سالیانی که اصحاب نجوم استخراج کرده اند 249 سال و سه ماه کمتر است و چون در نزد ابومعشر بطریقه ای که او رفته مسلم گشت ادواری را که منجمان ادوار کواکب می گویند 380هزار سال بود که دور نخستین صدوهشتاد سال پیش از طوفان میباشد از راه نادانی حکم کرد که طوفان در هر 180هزار سال یک مرتبه وقوع یافته و در آینده نیز چنین خواهد بود.
ابومعشر این ادوار کواکب را جز از مسیرهای کواکب که به ارصاد اهل فارس بدست می آید بیرون نیاورده و با ادواری که نتیجه ٔ ارصاد هند است که معروف به ادوار سند و هند میباشد مخالف است و نیز با ایام ارگبهر و ایام ارکند مخالف است و اگر شخصی بخواهد که با ارصاد بطلمیوس یا ارصاد اصحاب تجربه از محدثین ادواری بدست آورد البته بکمک اعمال مشهوره برای او امکان خواهد داشت چنانکه برای بسیاری از دانشمندان از قبیل محمدبن اسحاق بن استادبنداد سرخسی ابووفا محمدبن محمد بوزجانی فراهم شده و چنانکه برای من بویژه در کتاب استشهاد به اختلاف ارصاد فراهم گشته. و بهر یک از ادوار کواکب در آغاز و انجام حرکت خود در اول حمل جمع می شوند ولیکن در اوقات مختلف، و اگر کسی حکم نماید که کواکب در اول حمل در آن وقت مخلوق شده اند و یا آنکه اجتماع کواکب در آغاز حمل اول عالم بود و یا آخر عالم است البته ادعائی بلادلیل خواهد بود. اگرچه داخل در حد امکان است ولیکن مانند این قبیل قضایا را جز بدلیلی روشن و یا بگفته ٔ شخصی که از اوائل و مبادی موجودات باخبر باشد که گفتار او در جان مانند وحی تأثیر نماند نمیتوان باور کرد زیرا ممکن است این اجرام هنگامی که آفریدگار آنها را ابداع و احداث نموده متفرق و پراکنده باشند و این حرکات که برحسب قواعد ریاضی در چنین مدتی در یک نقطه جمع شوند برای آنها باشد، چنانکه اگر ما دائره ای فرض کنیم و در مواضع متفرقه از آن حیواناتی بگذاریم که پاره ای از آنها تندرو و برخی دیگر کندرو باشند و هر کدام از نوع حرکت خود بحرکت درآینددر اوقات متساوی حرکات متساوی کنند و نیز این مسئله را هم بدانیم که در وقت معین و مفروضی فواصل و ابعاد و مواضع و مسیر هر یک از آنها در شبانه روز چه مقدار بوده و از شخص محاسب بپرسند که چه مقدار زمان لازم است که پس از این اجتماع گفته شده در نقطه ٔ دیگر مانند این اجتماع دست دهد و یا آنکه پس از این اجتماع در چه نقطه ای این جانوران گرد آمده بودند اگر شخص محاسب در پاسخ بگوید که هزاران هزار سال لازم است از گفته ٔ او لازم نمی آید که در زمان گذشته و یا آینده چنین باشند، ولیکن مقتضای پاسخ او بطور مشروح این است که اگر این جانوران بحالت کنونی در زمان گذشته هم چنین بودند و در آینده نیز چنین باشند جز آنچه حساب خبر میدهد نخواهد بود اما تحقق و وجود خارجی یافتن این مطلب موکول بعلم و صنعتی غیر از علم و صناعت حساب است (یعنی از وظیفه ٔ علم حساب خارج میشود و باید یا در کلام و یا در فلسفه ثابت کرد که عالم قدیم است و همواره چنین بوده. صیرفی). و اگر شخصی که حکم به ادوار می کند اینطور گوید که ستارگان چون در آغاز حمل جمع شدنددر همه ٔ ادوار نیز چنین خواهد بود و در همین نقطه گرد خواهند آمد زیرا بنابر زعم او احوال فلکی قابل کون و فساد نیست و گذشته چنین بوده که اکنون است، البته این حکم نیز دعوای ساده ای خواهد بود که گوینده میخواهد خود را بدان فریب دهد بدون آنکه دلیلی در دست داشته باشد و چون برهان بر هر دو طرف نقیض نمیشود اقامه کرد و تنها اختصاص بیکی از دو طرف خواهد داشت و طرف دیگر را نفی خواهد نمود، ما دلیل بر حدوث عالم می آوریم و دلیل ما اینست: نزد فلاسفه و مردمی دیگر آشکار شده که خروج همه ٔ افرادلانهایت از قوه بفعل محال است و حرکات و ادوار و ازمنه معدود و قابل شمار هستند که قابل فزون و بیشی میباشند، پس درنتیجه حرکات و ادوار و ازمنه لانهایت نیستند. شخصی که دارای انصاف وحق جو باشد به این دلیل کفایت و قناعت میکند و اگر خواست که عناد خرج دهد و بتمویهات اهل مکابره تمایل جوید در ازاله ٔ شکوک از قلب او و مداوای مرض عقلی او و در غرس نهال حق و حقیقت در جان او بدلائلی که بیشتراز این کتاب خواهد شد نیازمند است و جای این قبیل مباحثات کتابی دیگر است.
نه تنها اختلاف ارصاد بلکه اختلاف ادوار نیرومندترین دلیل و قویترین معنی است که آنچه راابومعشر مرتکب شده (و ابلهانی که بصحت و راستی ادیان طعنه می زنند و ادوار سند و هند و امثال آنها برای دشنام بمردمی که به رستاخیز معتقدند و ایشان را بثواب و عِقاب اخروی خبر میدهند دستاویز کرده اند و علمای هیئت و حساب را نیز بهم عقیدگی با خود متهم کرده اند) دفع نماید و اگرچه بر شخصی که کمترین اطلاع از علم ودانش داشته باشد حقیقت امر پوشیده نیست. پس از این تاریخ، تاریخ بخت النصر اول است که به فارسی بخت نرسی باشد و در تفسیر این نام گفته اند که معنی آن شخصی است که بسیار گریان و نالان باشد و به عبرانی بوخذنصار است و نیز در معنی این نام گفته اند عطاردی گویان و وجه تسمیه اینست که او بسیار حکمت دوست و دانش پرور بوده و همواره خردمندان را بدور خود جمع میکرد و چون این نام را تخفیف دادند و تعریب کردند بختنصر شد و این آن بخت النصر نیست که بیت المقدس را خراب کرد زیرا میان این دو نفر 143 سال برحسب جداولی که در آتیه خواهد آمد فاصله بوده. و تاریخ این پادشاه بسالهای قبطی مذکور است و در استخراج مواضع و کواکب بسیار در مجسطی این تاریخ بکار بسته شده زیرا بطلیموس این تاریخ را برای خود انتخاب کرده بود و اوساط کواکب را به آن استخراج مینمود. سپس ادوار قاللبس است و نخستین ادوار او در سال 418 بختنصر بوده و هر دوری از این ادوارهفتادوشش سال خورشیدی است و کسی که این مطلب را نداند به آنچه در کتاب مجسطی یافته که بسالهای قبطی ذکرشده استدلال میکند. و بیان مطلب آن است که ابرخس و بطلیموس اوقات ارصاد خود را بشبها و روزها و ماهها قبطی ذکر میکنند و بعداً آنرا با ادواری که با ادوار قاللبس موافقت کرده نسبت میدهند بدون آنکه حقیقت امر چنین باشد ولیکن اولین ادواری که ماهها را به مسیر قمر و سالها را بمسیر آفتاب بکار بسته اند مستعمل است دور ثمانیه است، و دور دوم دور نوزده تائی است و قاللبس از اشخاصی بود که او و قومش اصحاب تعالیم و ریاضی بودند و این دور را که مشتمل بر چهار دور نوزده تائی است استخراج کرد. برخی مردم گمان کرده اند که این ادوار بدیدار ماه استعمال میشود نه بحساب زیرا در آن زمان کسی هنوز بحساب کسوف که اندازه ٔ شهر قمری جز به آن دانسته نمیشود، متفطن نشده بود و این حساب جز بدانستن آن تمام نمیشود، و نخستین کسی که بحساب کسوف آشنا شد تالس است که از اهل ملطیه بود که چون بسیار بااصحاب ریاضی رفت و آمد میکرد و علم هیئت و حرکات کرات را از ایشان یاد گرفته بود از اینرو به استنباط خورشیدگرفتگی دسترسی یافت و بمصر برفت و مردمان را بوقوع کسوف ترسانید. و چون گفته ٔ او راست آمد تالس را بزرگ داشتند. و خبر مذکور در شمار ممکنات است زیرا هر علم و صنعتی را مبادی است که به آن منتهی میشود و هرچه علم بمبداء خود نزدیک تر باشد بسیطتر و ساده تر میگردد تا آنکه یکباره بمبداء خود برسد و تنها بهمان مبداء خود منحصر گردد.
ولی آنچه باید مراعات کرد اینست که نباید بطور مطلق گفت کسی پیش از تالس از حساب کسوف آگاه نبوده، چه، پاره ای از مورخان اورا هم عصر با اردشیر بابک دانسته اند و برخی با کیقباد و اگر چنانچه هم عصر و هم زمان با اردشیر باشد ابرخس و بطلمیوس بر او مقدم خواهند بود و اگر در عصر کیقباد باشد که نزدیک بعصر زردشت است و زردشت در علم و دانش نصف حکمای حران و پیشینیان ایشان بوده و در علم و دانش پایه ٔ بلندی داشت که علم کسوفات نزد دانش او ناچیز بود پس اگر هم این قول درست باشد به طور مطلق نخواهد بود، بلکه مشروط به شرائطی خواهد بود. پس از این تاریخ، تاریخ فیلفس پسر اسکندر است که بسالهای قبطی است و بسیار روی میدهد که این تاریخ را از مرگ اسکندر مقدونی بناء حساب میکنند و هر دو یک چیز است وفقط اختلاف لفظی است زیرا پس از اسکندر بناء نوبت بفیلفس رسید و خواه که مبداء این تاریخ را از ممات اسکندر بدانیم یا از قیام فیلفس فرقی نمی کند چه تاریخ فصل مشترک میان این دو نفر است، و آنانکه این تاریخ را بکار می بندند به اسکندرانیین معروف شده اند و ثاون اسکندرانی زیج خود را که معروف به قانون است بر این تاریخ بنا نهاد.
پس از این تاریخ، تاریخ اس
فرهنگ معین
(مص م.) زمان چیزی را معین کردن، (اِ.) عددی که زمان را نشان بدهد، سرگذشت ها و حوادث پیشینیان، جمع تواریخ، باستان (قدیم) درباره ادواری از ازمنه بسیار قدیم بحث می کند و تا انقراض امپراتوری روم غربی به سال 476 م. خاتمه می یابد،
فرهنگ عمید
زمان وقوع یک امر یا حادثه: در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹،
دانش ثبت و شرح وقایع و سرگذشت پیشینیان: معلم تاریخ،
دوره و زمان معین و معلوم: تاریخ صفویان،
نوشته و متنی در مورد وقایع و سرگذشت پیشینیان: تاریخ بیهقی،
(اسم مصدر) تقویم، گاهشماری: تاریخ هجری،
* تاریخ جلالی: = تقویم * تقویم جلالی
* تاریخ رومی: = تقویم * تقویم رومی
* تاریخ شمسی: = تقویم * تقویم شمسی
* تاریخ قمری: = تقویم * تقویم قمری
* تاریخ مَلِکی: = تقویم * تقویم مَلِکی
* تاریخ میلادی: = تقویم * تقویم میلادی
* تاریخ هجری: = تقویم * تقویم هجری
* تاریخ یزدگردی: = تقویم * تقویم یزدگردی
حل جدول
سالمه
مترادف و متضاد زبان فارسی
تاریخچه، تذکره، سرگذشت، وقایع، خداینامه، شاهنامه، سیرالملوک، سابقه، زمان، مورخه، وقت، زمان وقوع، کتاب رویدادهای گذشته، تاریخنامه، تقویم، گاهشماری، دانش ثبت، بررسی و تجزیه و تحلیل وقایع
فارسی به انگلیسی
Annals, Date, History, Term
فارسی به عربی
تاریخ، عصر
عربی به فارسی
خرما , درخت خرما , نخل , تاریخ , زمان , تاریخ گذاردن , مدت معین کردن , سنه , تاریخچه , سابقه , پیشینه , بیمارنامه
فرهنگ فارسی هوشیار
شرح وقایع و سرگذشتهای پیشینیان، معین کردن وقت چیزی
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Ausgehen, Datieren, Dattel (f), Datum (n), Verabredung (f), Dunkel, Dunkelheit (f), Finster, Finster, Geschichte (f), Vorgeschichte (f)
معادل ابجد
1211