معنی تازگی
لغت نامه دهخدا
تازگی. [زَ / زِ] (حامص) نوی، و با لفظ بستن و دادن مستعمل. (آنندراج). مقابل کهنگی، از تازه:
ربود خواهد این پیرهن ترا اکنون
همان که تازگی و رنگ پیرهنْت ربود.
ناصرخسرو.
|| خرمی. طراوت. تری. غضاضت. (صراح). عبطه: زهو؛ گیاه تر و تازه و شکوفه ٔ گیاه و تازگی. قنطار؛ تازگی عود و بخور. عبعب، نازکی و تازگی جوانی. طلح، تازگی و نازکی. (منتهی الارب):
بدین خرمی جهان بدین تازگی بهار
بدین روشنی شراب بدین نیکوئی نگار.
فرخی.
نیارد کنون تازگی بار تو
نه خورشید رخشان نه ابر مطیر.
ناصرخسرو.
تازه گلی بد رخت ولیک فلک
زو همه برْبود تازگی و گلی.
ناصرخسرو.
عمر مردم بر چهار بخش است یک بخش روزگار پروردن و بالیدن و فزودن است و آن کمابیش پانزده شانزده سال باشد. دوم روزگار رسیدگی است و تازگی و این تا مدت سی سال باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
تازگی سرو و گل ز بارانست
زندگی سرّ و دل ز یارانست.
سنائی.
سبزه را تازگی بباران است.
ادیب صابر.
شنیدم رسن بسته ای سوی دار
برو تازگی رفت چون نوبهار.
نظامی.
چنان تازگی ده به صوت رباب
که در نغمه اش پرده گردد حباب.
ملا طغرا (از آنندراج).
برو تازگی آنچنان بسته آب
که لغزیده در سایه اش آفتاب.
ظهوری (از آنندراج).
|| خرمی: امیر... برسیدن این بشارت تازگی تمام یافت. (تاریخ بیهقی). اندر جهان چیزهاء نیکو بسیار است که مردم از دیدارشان شاد گردد و بطبع اندر تازگی آرد ولیکن هیچ چیزبجای روی نیکو نیست. (نوروزنامه).
گل رویش بتازگی بشکفت
می خرامید و زیر لب می گفت.
سعدی.
|| روی خوش نشان دادن. گرم پرسیدن. تازه رویی کردن. تعارف کردن. خوش آمدگفتن: نضاره؛ تازگی و تازه رویی و خوبی. (منتهی الارب):
هرگز بدرگهش نرسیدم که حاجبش
صد تازگی نکرد و نگفت اندرون گذر.
فرخی.
|| (ق) اخیراً. بتازگی. جدیداً.
فرهنگ معین
(حامص.) تازه بودن، نو، خرمی، طراوت، (ق.) جدیداً، اخیراً. [خوانش: (زِ)]
فرهنگ عمید
نو بودن،
[مجاز] طراوت،
[مجاز] خرمی، خوشی، شادمانی،
(قید) اخیراً،
حل جدول
تری
مترادف و متضاد زبان فارسی
خرمی، طراوت، لطافت، شادابی،
(متضاد) پژمردگی، وارفتگی، اخیراً، جدید،کهنگی
فارسی به انگلیسی
Freshness, Lately, Latterly, Newly, Newness, Novelty, Recently, Yesterday, Youth
فارسی به عربی
حاجه طریفه
فرهنگ فارسی هوشیار
نوی، جدید بودن
معادل ابجد
438