معنی تاس

فرهنگ معین

تاس

اضطراب، بی تابی، اندوه. [خوانش: (اِ.)]

(ص.) بی مو، سر تاس.

مکعبی کوچک دارای شش سطح که روی هر سطح تعدادی نقطه وجود دارد. به تعداد عددی که تاس نشان می دهد، مهره را در بازی نرد، حرکت می دهند، کاسه مسی، بادیه. [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ عمید

تاس

تاسه

طاس۲

طاس۱

حل جدول

تاس

خبرگزاری شوروی سابق، ظرف مسی حمام، سر بی مو

کچل

خبرگزاری شوروی سابق

ظرف مسی حمام

سر بی مو

مترادف و متضاد زبان فارسی

تاس

قدح، کاسه، طشت، طشت‌بزرگ، بی‌مو، طاس، کچل، کل،
(متضاد) مودار، کعبتین، اضطراب، بی‌قراری، تشویش، ناآرامی،
(متضاد) قرار، آرامش، اندوه، ملالت،
(متضاد) نشاط، شادی

فارسی به انگلیسی

تاس‌

Bald, Bowl, Cube, Pan

فارسی به ترکی

گویش مازندرانی

تاس

کاسه ی مسی


گلی تاس

تاس گلی – تاس سفالی کاسه سفالی


خوردی تاس

کاسه ی کوچک – تاس کوچک

فرهنگ فارسی هوشیار

تاس

سر بی مو و بمعنای اضطراب و بی تابی


تاس گردان

(صفت) تاس بین


تاس بین

(صفت) کسی که بر تاس (کاسه) دعا نویسد و خواند تا تاس خود بحرکت آید و بجایی که وی خواهد رود تاس گردان.

تعبیر خواب

تاس

اگر در خواب بیند تاس بازی می کرد و قمار باخت، دلیل است به غمی گرفتار شود، یا در حیلتی افتد. - محمد بن سیرین

دیدن تاس در خواب بر پنج وجه است. اول: مقام. دوم: زن. سوم: فرزند. چهارم: مال. پنجم: گفتگو. - امام جعفر صادق علیه السلام

اگر دیدتاس بازی کرد، دلیل خصومت است. - جابر مغربی

لغت نامه دهخدا

تاس

تاس. (اِ) تلواسه و اضطراب و بیطاقتی. (برهان) (ناظم الاطباء). تاس و تاسا و تاسه بمعنی اضطراب و بی طاقتی و اندوه و ملالت و بی قراری (است). (آنندراج) (انجمن آرا). تاس، تاسه باشد یعنی تالوسه و تالواسه نیز گویند، هردو بمعنی بی طاقتی. (فرهنگ اوبهی). بیقراری و اضطراب که الفاظ دیگرش تاسه و تاسا است. (فرهنگ نظام). || تیره شدن روی از غم و الم. (آنندراج) (انجمن آرا). || میل به چیزها باشد و زنان آبستن را این حال بیشتر دست دهد. (برهان). میل به خوردن چیزی مر زنان آبستن را و آن را تلواسه و واسه نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). میل و شهوت به خوردن چیزهای نامناسب و غیرمعتاد چنانکه در زنان آبستن پیدا شود. رجوع به تاسا و تاسیدن و تاسه و ترکیبات تاس و تلواسه و تالواسه شود. || مکعب کوچکی دارای شش سطح که در روی آن نقطه های چند نشان کرده وبا آن نرد بازی میکنند. (ناظم الاطباء):
تاس اگر نیک نشیند همه کس نرّاد است.
رجوع به طاس شود.
|| ظرفی است از جنس کاسه که حصه ٔ زیرینش تنگ تر از حصه ٔ بالاست و بیشتر ظرف آب است در حمام و غیر آن. (فرهنگ نظام). پیاله و طاس. (ناظم الاطباء). رجوع به طاس و ترکیبات تاس و طاس شود. || (ص) سر تاس، سر بی موی، یا تاس شدن سر؛ ریختن موی میان سر باشد و آن را در قدیم تَز می گفته اند. رجوع به طاس و تز شود.

تاس. (اِخ) از شعرای ایتالیا و پدر شاعر معروف و مشهور بهمین اسم. وی بسال 1493 م. متولد شد و بسال 1569 م. درگذشت. چند منظومه ٔ زیبا و اشعاری چند از وی باقی مانده است ولی تحت الشعاع پسر نابغه اش قرار گرفت و شهرت چندانی بدست نیاورد. رجوع به «تاسو» و قاموس الاعلام ترکی شود.

تاس. (اِخ) شاعر مشهور ایتالیا که در «سورانت » ایتالیا بسال 1554 م. متولد شد و اثر معروفش «بیت المقدس (اورشلیم) آزادشده » است که در آن وقایع جنگهای صلیبی را بطور ماهرانه ای تصویر نموده. این اثر بزرگ یکی از آثار مهم ادبی است و فصاحت و بلاغتش بدرجه ٔ اعلی رسیده است ولی در عین حال عاری از تعصب نیست. در سال 1565 م. «الفونس دوک دوفراره » وی را بخود جلب کرد و در سال 1571 همراه یک کاردینال به فرانسه رفت و مورد لطف بسیار شارل نهم قرارگرفت. بر اثر روابط عاشقانه که با خواهرزاده ٔ دوک دوفراره داشت، مورد خشم دوک قرار گرفت و مجبور بفرار و دربدری شد. وی در سال 1594 در فقر و ناامیدی بدرودحیات گفت. رجوع به «تاسو» و قاموس الاعلام ترکی شود.


تاس گردان

تاس گردان. [گ َ] (نف مرکب) تاس بین. (فرهنگ نظام). رجوع به تاس بین شود.


تاس بین

تاس بین. (نف مرکب) تاس گردان. کسی که بر تاس (کاسه) ادعیه نوشته و دعایی میخواند تا تاس خود به حرکت می آید و به جایی که تاس گردان میخواهد میرود. (فرهنگ نظام). رجوع به تاس باز و ترکیبات طاس شود.


تاس باز

تاس باز. (نف مرکب) نردباز. (ناظم الاطباء). رجوع به تاس و طاس شود. || جادوگر و افسونگر. (ناظم الاطباء). بازیگری که با تاس (کاسه) نمایش میدهد. (از فرهنگ نظام). رجوع به تاس بین و طاس باز و طاس بازی شود.

معادل ابجد

تاس

461

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری