معنی تبدیل کننده پول

حل جدول

فارسی به آلمانی

تبدیل کننده

Transformator (m), Umformer (m)


تبدیل

Umsetzung (f), Umwandlung (f)

لغت نامه دهخدا

تبدیل

تبدیل. [ت َ] (ع مص) بدل کردن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). بدل چیزی آوردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بدل کردن چیزی به چیزی. (آنندراج). گرفتن چیزی بدل چیزی دیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). عوض کردن چیزی به چیزی. (فرهنگ نظام). تحویل و تعویض. (ناظم الاطباء):
بد بدل شد به نیکت ار نکنی
مر گزیده ٔ خدای را تبدیل.
ناصرخسرو (دیوان ص 242).
... مرا مطلع گردانی تا به تبدیل آن سعی نمایم. (گلستان).
ازبر حق میرسد تفضیلها
باز هم از حق رسد تبدیلها.
مولوی.
|| تاخت زدن چیزی. || دیگرگون ساختن چیزی و تغییر آن. (از اقرب الموارد). دیگرگون کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغییر و دگرگونی. (ناظم الاطباء): اگر رای عالی بیند بیک خطا کز وی رفت تبدیلی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). البته نباید که از شرط عهدنامه چیزی را تغییر و تبدیل افتد که غرض همه صلاح است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211).و هرچند این همه بود نام ولیعهدی از ما برنداشت و آن را تغییر و تبدیلی ندید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214).
واندرین هر دو حال از این تبدیل
نشود هیچ حسن تو کمتر.
مسعودسعد.
شرط تبدیل مزاج آمد بدان
کز مزاج بد بود مرگ بدان.
مولوی.
|| تغییر صورت و شکل و تغییر حال و رمش (؟) (ناظم الاطباء). || انقلاب: قابل تبدیل، قابل انقلاب و تغییرپذیر. (ناظم الاطباء). رجوع به تبادل و دیگر ترکیبهای تبدیل شود. || در نزد اهل تعمیه، نهادن حرفیست بدون واسطه ٔ عمل تصحیف چون اسم خلیل در این بیت:
خلقی شده چاک دامن از آن گل روی
کو باد که آورد از آن گلرو بوی.
و در جامعالصنایع گوید: معمای مبدل آن است که لفظی آرد که چون معنی آن را بزبان دیگر بدل کنند نامی خیزد که مطلوب باشد، چون نام شمس در این بیت:
گفتند که معشوق کدام است ترا
گفتم آنکس که آفتابش خوانند.
چرا که آفتاب را به عربی برند، شمس شود.
لکن اینجا قرینه ای بر بدل نیست. اگر قرینه ای بر بدل هم ذکر کنند بهتر آید. مثال:
شب خواجه ابوبکر بدیدم در راه
گفتم که شوم ز سِرِّ نامت آگاه
ما را چو ز درهای عرب بیرون برد
برعکس سوار شد به تازی ناگاه.
یعنی درها به عربی ابواب بود و ماء آب و هرگاه که از ابواب آب بیرون رود ابو ماند و سوار به عربی رکب بود، چون رکب را معکوس کنند بکر شود. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 162). || تبدیل یا نسخ، در نزد برخی از علمای اصول عبارت است از بیان انتهای حکم شرعی، مطلق از تأیید و توقیت، به نص متأخر از مورد آن. در این تعریف آوردن کلمه ٔ «شرعی » برای احتراز از جر آن است و قید کلمه ٔ«مطلق » بمنظور احتراز از حکم موقت به وقت خاصی است، زیرا نسخ آن پیش از پایان یافتن آن صحیح نیست، زیرانسخ قبل از تمام شدن وقت بدائی است بر خدای تعالی (تعالی عن ذلک). و آوردن کلمه ٔ «متأخر» برای خارج ساختن تخصیص است و در این باره علمای اصول تعریفهای مختلفی دارند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل تبدیل ونسخ شود. || در فن بدیع عبارت است از صنعت عکس و آن تقدیم یافتن جزیی در سخن و سپس معکوس شدن آن است چنانکه آنچه باید مقدم باشد مؤخر آید و برعکس. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل تبدیل و عکس شود. || (اصطلاح ریاضی) هرگاه n حرف چون l...d ,c ,b ,a داشته باشیم واز آنها همه ٔ جمل ممکنه را بسازیم که اولاً در هر جمله n حرف وجود داشته باشد، و ثانیاً هر دو جمله اختلافشان از یکدیگر بر حسب مکان قرار گرفتن حروف در جمل باشد، میگوئیم یک تبدیل n حرفی تشکیل داده ایم مانند این دو جمله:
l...f de c b a
l...f e d c a b
|| (اصطلاح هندسه) همواره میتوان بکمک تبدیلات هندسی از روی خواص معلومی از یک شکل، خواص متناظری را ازشکل مبدل بدست آورده و بدین ترتیب استعمال قضایای هندسی را پهناور ساخت. || تبدیل را پیوسته خوانند که دو جزء نزدیک بهم از «واریته ٔ» مثلاً E بدوجزء مجاور از «واریته ٔ» e تبدیل شوند و ضمناً شماره ٔ «پارامتر»های این دو جزء یکسان باشند. || تبدیل را مماس گویند آنگاه که منحنی ها و سطوح مماس را بمنحنی ها و سطوح مماس تبدیل نماید. || تبدیل را نقطه ای گویند وقتی که نقطه ها را به نقطه تبدیل کند. این تبدیلات نقطه ای همان مسأله ٔ تغییر متغیر هندسه ٔ تحلیلی است. رجوع به دوره ٔ هندسه ٔ علمی و عملی مهندس رضا صص 182-192 شود. || (اصطلاح مکانیک) تغییر انرژی از یک شکل بشکل دیگر را تبدیل مکانیکی گویند. || (اصطلاح طبیعی) تبدیل فیزیولوژیک، تغییر یک شکل، بشکل دیگر مانند متابولیزم یا جذب و تحلیل در بدن. رجوع به وبستر ذیل «ترانسفورماسیون » شود. || (اصطلاح منطق) تبدیل قضایا، عبارتست از جانشین کردن قضیه ای قضیه ٔ دیگر را که معادل آنست. || (اصطلاح هندسه ٔ تحلیلی) تبدیل محور مختصات، اگر دودستگاه محور مختصات چون (y,x) و (Y,X) داشته باشیم که دستگاه Y,X) (بوسیله ٔ عناصری با دستگاه (y,x) بستگی یابد، هرگاه نقطه ای چون M با مختصاتی در دستگاه (y,x) مفروض باشد، مقصود از تبدیل محورها یافتن مختصات جدید نقطه ٔ M در دستگاه (Y,X) بر حسب مختصات همان نقطه در دستگاه (y,x) و عناصر ربطدهنده ٔ دستگاه (y,x) به (Y,X) است و بالعکس. رجوع به تبدیلات شود.


تبدیل یافتن

تبدیل یافتن. [ت َ ت َ] (مص مرکب) تغییر پذیرفتن. تبدیل شدن. تغییر یافتن. تغییر کردن:
چون مزاج زشت او تبدیل یافت
رفت زشتی از رخش چون شمع تافت.
مولوی.
رجوع به تبدیل و دیگر ترکیبهای آن شود.


قابل تبدیل

قابل تبدیل. [ب ِل ِ ت َ] (ص مرکب) قابل تغییر. تبدیل پذیر. صرف پذیر.

فارسی به عربی

قابلیت تبدیل به پول

سیوله


تبدیل

تحویل، تخفیف، تعدیل

فرهنگ فارسی هوشیار

تبدیل

بدل کردن، عوض کردن چیزی به چیزی، تحویل و تعویض

فرهنگ معین

تبدیل

(مص م.) دیگرگون کردن، بدل کردن، (اِمص.) دگرگون سازی، جمع تبدیلات. [خوانش: (تَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

تبدیل

تغییر چیزی به ‌جای چیز دیگر،
[قدیمی] عوض کردن شخصی با شخص دیگر،


پول

قطعۀ فلز از طلا یا نقره یا مس یا فلزات دیگر که از طرف دولت سکه زده شود،
اسکناسی که توسط دولت یا بانک ناشر اسکناس چاپ و منتشر شود،
* پول خُرد: پول فلزی کم‌ارزش، سکه،
* پول زرد (طلا): [مجاز] سکۀ طلا،
* پول ‌سفید: [مقابلِ پول سیاه] [مجاز] پولی که از نقره سکه زده باشند،
* پول سیاه: [مجاز]
پول فلزی بسیار کم‌ارزش، پشیز،
پول خردی که سابقاً از مس سکه می‌زدند، سکۀ مسی،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تبدیل

دگرگونی

مترادف و متضاد زبان فارسی

تبدیل

تبادل، تحول، تطور، تعویض، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مبادله، مبدل، معاوضه

فارسی به ایتالیایی

تبدیل

sostituzione

معادل ابجد

تبدیل کننده پول

613

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری