معنی تبسم کردن
لغت نامه دهخدا
تبسم کردن. [ت َ ب َس ْ س ُ ک َ دَ] (مص مرکب) لب شیرین کردن، لب سفید کردن. (مجموعه ٔ مترادفات ص 88). ابتسام. لبخند زدن: عمر تبسم کرد و ایشان رااشاره کرد بازگردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238).
زنهار ازین تبسم شیرین که میکنی
کز خنده ٔ شکوفه ٔ سیراب خوشتر است.
سعدی.
رجوع به تبسم و ابتسام و دیگر ترکیبهای این دو شود.
تبسم
تبسم. [ت َ ب َس ْ س ُ] (ع مص) ابتسام. دندان سپید کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب). گماریدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بَسم گماریدن، یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (مجمل اللغه). دندان برهنه کردن وقت خندیدن. (دهار). نیم خنده کردن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). آهسته خندیدن. (غیاث اللغات). اندک خندیدن بی آواز. (از اقرب الموارد). و گفته اند تبسم، دون ضحک است. (از اقرب الموارد). کمترین حد خندیدن و نیکوترین آن، یا دون ضحک است. (از قطر المحیط). دندان سپید کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بنرم خندیدن. (آنندراج). آهسته خندیدن. (فرهنگ نظام). || (اِ) خنده ای که اطرافیان آواز آن نشنوند. مالایکون مسموعاً له و لجیرانه. (تعریفات جرجانی). لب خند. (فرهنگ نظام). در تداول فارسی زبانان خنده ٔ بیصدا بنحوی که دندانهای پیشین نمایان گردد. (از ناظم الاطباء). شیرین، نمکین، رنگین، دزدیده، گلریز، از صفات (صفات تبسم) و شهد، موج، مهر، ازتشبیهات اوست و با لفظ کردن و زدن و روییدن و بدل چسبیدن و در لب شکستن و تراویدن مستعمل. (بهار عجم) (آنندراج). با لفظ کردن و نمودن استعمال میشود. (فرهنگ نظام): قاضی به تبسم در او نظر کرد. (گلستان). رجوع به تبسم کردن و دیگر ترکیبهای آن شود.
- تبسم برق، درخشیدن آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کنایه از درخشیدن برق:
ستم مکن بضعیفان که شد تبسم برق
بدل بناله ٔ جانسوز در نیستانها.
صائب. (از بهار عجم) (آنندراج).
برای ترکیبات و تشبیهات این کلمه رجوع به ماده های ذیل شود.
تبسم زدن
تبسم زدن. [ت َ ب َس ْ س ُ زَ دَ] (مص مرکب) تبسم کردن، لبخند زدن:
عشق چون مهر تبسم زندم بر لب زخم
غمزه انگشتر الماس نگین افشاند.
طالب آملی (از بهار عجم) (از آنندراج).
رجوع به تبسم و دیگر ترکیب های آن شود.
تبسم زار
تبسم زار. [ت َ ب َس ْ س ُ] (اِ مرکب) تبسم کده. پر از تبسم. پر از لبخند:
هوا ز فیض لب غنچه شد تبسم زار
چمن ز عکس دل عندلیب، عیش آباد.
طالب آملی (از بهار عجم) (از آنندراج).
رجوع به تبسم و دیگر ترکیبهای آن شود.
فارسی به انگلیسی
Smile
مترادف و متضاد زبان فارسی
حل جدول
ابتسام
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
لبخند زدن، آهسته خندیدن،
(اسم) لبخند،
فارسی به عربی
ابتسامه
نام های ایرانی
دخترانه، خنده بدون صدا، لبخند
فرهنگ معین
(تَ بَ سُّ) [ع.] (مص ل.) لبخند زدن.
معادل ابجد
776