معنی تبعید گاه ناپلئون

حل جدول

تبعید گاه ناپلئون

کرس، سنت هلن

لغت نامه دهخدا

تبعید

تبعید. [ت َ] (ع مص) دور کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (از ناظم الاطباء): بعده تبعیداً؛ دور کرد او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || کسی را از وطنش بیرون کردن بجهت جرم سیاسی و غیر آن. (این معنی) برای لفظ تبعید جدید است و بعد از انعقاد سلطنت مشروطه در ایران پیدا شد. (فرهنگ نظام). دورکردگی و اخراج و بجای دورفرستادگی و اخراج از شهر و بلد. (ناظم الاطباء). رجوع به تبعید کردن شود.


ناپلئون

ناپلئون. [پ ُ ل ِ ئُن ْ] (اِخ) سکه ٔ طلای بیست فرانکی که ابتدا با نقش ناپلئون اول و بعد در زمان ناپلئون سوم با نقش او انتشار یافت.


گاه گاه

گاه گاه. (ق مرکب) ندرهً. بندرت. بر سبیل ندرت. گاهی دون گاهی.وقتی دون وقتی. مکرر ولی کم و بزمانهای دور از یکدیگر، احیاناً، لحظه به لحظه، زمان به زمان:
به دربند ارگ آمدی گاه گاه
همی کردی از دور بر وی نگاه.
فردوسی.
نگفتی سخن جز ز نقصان ماه
که یک شب کم آید همی گاه گاه.
فردوسی.
نکردم همی یاد گفتار شاه
چنین گفت با من همی گاه گاه.
فردوسی.
بکس روی منمای جز گاه گاه
بهر هفته ای برنشین با سپاه.
(گرشاسب نامه).
و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بدور معده گرد آید. (نوروزنامه). چشم را نگاه دارند از خواندن خطهاءِ باریک الا گاه گاه بر سبیل ریاضت. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و گاه گاه در آن مینگریست. (کلیله و دمنه).
چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد.
نظامی.
عمرها باید بنادر گاه گاه
تا که بینا از قضا افتد به چاه.
مولوی.
به دیدار شیخ آمدی گاه گاه
خدادوست در وی نکردی نگاه.
سعدی (بوستان).
و اهل قرابت را گاه گاه بنوازد. (مجالس سعدی).
ای ماه سروقامت، شکرانه ٔ سلامت
از حال زیردستان میپرس گاه گاهی.
سعدی (بدایع).
من آن نگین سلیمان بهیچ نستانم
که گاه گاه در او دست اهرمن باشد.
حافظ.
گاه گاه این معتقد به صحبت شریف ایشان می رسید. (انیس الطالبین ص 24 نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). و گاه گاه به قصابی مشغول می بودم. (انیس الطالبین ص 126 نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). رجوع به گاه شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

ناپلئون

پر پره ی تلایی بار خش شاه فرانسه ناپلیون یکم (‎ 1821- 1769) ‎، (اسم) سکه طلای 20 فرانکی که ابتدا باتصویرناپلئون اول وسپس در زمان ناپلئون سوم با تصویر امپراتور اخیر درفرانسه رواج یافت.


تبعید

دور کردن، کسی را بجرم سیاسی از وطنش بیرون کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

تبعید

اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد، دور کردن، طرد کردن، راندن، تغریب

فارسی به انگلیسی

تبعید

Banishment, Coventry, Exile, Expatriation, Proscription

واژه پیشنهادی

تبعید گاه رضا خان

جزیره موریس

فرهنگ معین

تبعید

دور کردن، راندن، کسی را از شهر بیرون کردن، به جاهای دوردست فرستادن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

تبعید

بیرون کردن کسی از محل اقامت خود و به‌ جای دیگر فرستادن، به‌عنوان نوعی مجازات، نفی بلد،
دور کردن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تبعید

بیرون کردن

فارسی به عربی

تبعید

ابعاد، طرد، منفی، نقل

فارسی به ایتالیایی

تبعید

deportazione

فارسی به آلمانی

تبعید

Die, Verbannung

معادل ابجد

تبعید گاه ناپلئون

651

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری