معنی تب کرده
لغت نامه دهخدا
تب کرده. [ت َ ک َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) بیماری که گرفتار تب شده باشد. تب دار:
ولی تب کرده را حلوا چشیدن
نیرزد سالها صفرا کشیدن.
نظامی.
باز تب کرده را درآمد تاب
رغبتم تازه شد به بوس و شراب.
نظامی.
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
حل جدول
محموم
معادل ابجد
631