معنی تجاسر
لغت نامه دهخدا
تجاسر. [ت َ س ُ] (ع مص) گردنکشی نمودن. (از قطرالمحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خیرگی نمودن. (مجمل اللغه). || دلیر شدن بر کسی. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دلیری کردن و شوخی و گستاخی کردن. (غیاث اللغات). دلیری کردن بر چیزی. (فرهنگ نظام):
چون تجاسر کرد خاطر مختصر کردم سخن
کاین تجاسر سمع اعلا برنتابد بیش از این.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 352).
بفرمود تا آن غلام را از سر تا پای پوست بیرون کشیدند تا دیگران اعتبار گیرند و بر قتل ملوک تجاسر ننمایند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 314). بار دیگر اقرار کرد و از تجاسر استغفار. (گلستان). || جنبش نمودن بهر کسی بعصا. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): تجاسر لفلان بالعصا؛ تحرک له بها. (اقرب الموارد). || بلند کردن سر خود را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(تَ سُ) [ع.] (مص ل.) دلیری کردن، گستاخی کردن، سرکشی کردن.
فرهنگ عمید
جسارت و گستاخی کردن،
دلیری کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری، دلیری کردن، گستاخی کردن
فارسی به انگلیسی
Defiance
عربی به فارسی
یارا بودن , جرات کردن , مبادرت بکار دلیرانه کردن , بمبارزه طلبیدن , شهامت , یارایی , جسور , متهور , جرات , پردلی
فرهنگ فارسی هوشیار
گردنکشی نمودن، خیرگی نمودن، دلیر شدن بر کسی، بی پروائی
فرهنگ فارسی آزاد
تَجاسُر، گستاخی کردن، بی پروائی، جسارت ورزیدن، دلیری کردن،
معادل ابجد
664