معنی تجمع امور در یک محل
حل جدول
فارسی به عربی
تجمع، رابطه، اِجْتِماعُ
لغت نامه دهخدا
تجمع. [ت َ ج َم ْ م ُ] (ع مص) گردآمدن از هر جای. (تاج المصادر بیهقی). گردآمدن مردم از هر جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). گردآمدن. (زوزنی). فراهم آمدن. ضد تفرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از قطر المحیط). فراهم آمدن و جمع شدن. (فرهنگ نظام). تجمع متفرق، بهم پیوستن و فراهم آمدن. (از اقرب الموارد).
تجمع کردن
تجمع کردن. [ت َ ج َم ْم ُ ک َ دَ] (مص مرکب) گردآمدن. رجوع به تجمع شود.
امور
امور. [اُ] (ع اِ) ج ِ امر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کارها و عملها و کردارها. (ناظم الاطباء). کارها. (از آنندراج). کارها. عملها. (فرهنگ فارسی معین): شغل امور وزارت و حساب، بوالخیر بلخی راند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233). غالب همت ایشان بمعظمات امور مملکت متعلق باشد. (گلستان). || کاربارها و شغلها و چیزها. (ناظم الاطباء). شغلها. || حادثه ها. (فرهنگ فارسی معین).
- امور جمیله،کارهای نیک و چیزهای خوب. (ناظم الاطباء).
- امور دولت و دین، کارهای متعلق به دولت و مذهب. (ناظم الاطباء).
- امور عموم، امور جمهور، کارهای متعلق بعموم. (ناظم الاطباء).
امور. [اَ] (اِخ) پسر کنعان بن نوح بود. رجوع به اموریون شود.
عربی به فارسی
تجمع , تراکم , جمع اوری , اجتماع , انجمن , عمل سوار کردن (ماشین یا موتور) , جماعت , دسته , گروه , حضار در کلیسا , لیست اسامی , فراخواندن , احضار کردن , جمع اوری کردن , جمع شدن , ارایش , صف , گرداوردن , جمع کردن , وصول کردن
فرهنگ عمید
جمع شدن، گرد آمدن، فراهم آمدن،
فرهنگ واژههای فارسی سره
گردهمایی
فرهنگ فارسی هوشیار
فراهم آمدن
فارسی به آلمانی
Genossenschaft (f), Gesellschaft (f), Verband (m)
فرهنگ معین
(تَ جَ مُّ) [ع.] (مص ل.) گرد آمدن، جمع شدن.
کلمات بیگانه به فارسی
گردهمایی
مترادف و متضاد زبان فارسی
انجمن کردن، جمعشدن، گرد آمدن،
(متضاد) پراکندگی، تفرق
معادل ابجد
1072