معنی تحجر

لغت نامه دهخدا

تحجر

تحجر. [ت َح َج ْ ج ُ] (ع مص) تحجر گِل، مثل سنگ سخت شدن آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مثل سنگ سخت گردیدن چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). سخت شدن چیزی مثل سنگ. (فرهنگ نظام). || در علم طب، جمع شدن ماده ٔسخت در پلک چشم. (فرهنگ نظام). ورم صغیرٌ یدمی و یتحجر فی الجفن. (مقاله ٔ ثالثه از کتاب ثالث قانون بوعلی ص 69). ورمی است کوچک که منجمد و متحجر میشود در چشم، چنانکه در بحر الجواهر گفته است. (کشاف اصطلاحات الفنون). || تحجر مفاصل، خشک شدن و تصلب مفاصل: چون تحجر مفاصل که عضوی را از حرکت طبیعی بازدارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || تحجر جُرح، ریمناک و سخت گردیدن جراحت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تحجر جُرح للبرء؛ جمع شدن و التیام یافتن و بهم نزدیک شدن قسمتهای زخم. (از اقرب الموارد): لما تحجر جرحه للبرء انفجر؛ ای اجتمع و التأم و قرب بعضه من بعض. (تاج العروس). || تنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی). تحجر بر کسی، تنگ گرفتن بر او. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و گویند: تحجر ما وسعه ُ اﷲ تعالی، اذا ضیقه ُ علی نفسه ِ و حرمه ُ. (قطر المحیط). || حجره ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).

فرهنگ معین

تحجر

(تَ حَ جُّ) [ع.] (مص ل.) سنگ شدن، مانند سنگ سخت شدن.

فرهنگ عمید

تحجر

[مجاز] جانبداری کردن از عقاید و افکار قبلی همراه با نپذیرفتن آرا و اندیشه‌های نو،
[قدیمی] سفت شدن، سخت شدن مانند سنگ،
[قدیمی] سنگ شدن، به‌صورت سنگ درآمدن،

حل جدول

تحجر

سنگ شدن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تحجر

واپسگرایی

مترادف و متضاد زبان فارسی

تحجر

ارتجاع، جمود، تاریک‌اندیشی،
(متضاد) تجدد، روشنفکری، سخت‌شدن، سنگ شدن، سفت شدن

فارسی به انگلیسی

تحجر

Petrifaction

فارسی به عربی

تحجر

تزمت تزمتا

فرهنگ فارسی هوشیار

تحجر

سفت شدن و سخت گردیدن، جمود

فرهنگ فارسی آزاد

تحجر

تَحَجُّر، سخت گردیدن، مثل سنگ شدن (علاوه بر اشیاء به قلب و مغز و فکر نیز اطلاق میشود)،

معادل ابجد

تحجر

611

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری