معنی تحسین
لغت نامه دهخدا
تحسین. [ت َ] (اِخ) میر عطاحسین خان مرصعرقم، خلف میر محمدباقرخان شوق. از سادات رضویه ٔ هند بود. او راست: ضوابط انگلیسی. تواریخ قاسمی. انشاء تحسین نوطرز مرصع. از اوست:
ای بخت به کربلا وطن میخواهم
آغشته به خاک و خون کفن میخواهم
از بهر نثارتربت پاک حسین
یک جان دگر قرض حسن میخواهم.
وی بسال 1200 هَ. ق. درگذشت. (از صبح گلشن) (از قاموس الاعلام ترکی).
تحسین. [ت َ] (ع مص) نیکو کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آراستن و نیکو کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به نیکویی نسبت دادن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تعریف و تمجید و پسندگی و آفرین. (ناظم الاطباء). نیکو شمردن و تعریف کردن... با لفظ کردن و نمودن استعمال میشود. (فرهنگ نظام):
ابر تخت زرینش بنشست شاه
به تحسین بر او لشکری و سپاه.
فردوسی.
لشکری که دلهای ایشان بشده بود و مرده، به تحسین پادشاهانه همه را زنده و یکدل و یکدست کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385). و این سحرها که بیدپای برهمن کرده است در فراهم آوردن این مجموعات... از آن ظاهرتر است... در آن باب به تحسین و تزکیت حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و در تحسین سخن بزرجمهر مبالغت نمودند. (کلیله و دمنه).
بنده خاقانی و نعت سر بالین رسول
تاش تحسین ز ملک در صف اعلی شنوند.
خاقانی.
نامه ز منقار مرغ بستد و برخواند
نعره ٔ تحسین ز خاص و عام برآمد.
خاقانی.
جمعی از اصحاب ابوعلی در تحسین این رای و تزیین این اندیشه و تصویب این حرکت مبالغت میکردند و در وی می دمیدند که دولت آل سامان به آخر رسیده است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 118). زبانها به تحسین عبارات و تزیین اشارات او روان گشت. (ایضاً ص 367).
سزاوار تصدیق و تحسین بود.
سعدی (گلستان).
مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان).
بعین عنایت نظر کرده و تحسین بلیغ فرموده. (گلستان).
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بسته ست زبان را.
سعدی (بدایع).
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان، مدحت و تحسین من است.
حافظ.
تحسین. [ت َ] (ع اِ) ج، تحاسین. نیکویی. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). نیکویی و زیبائی. (ناظم الاطباء).
تحسین. [ت َ] (اِخ) نام وی عبدالعظیم و از شعرای لاهور و از شاگردان شاه فقیراﷲ آفرین بوده. از اوست:
تحسین، بهار آن گل خورشیدرو ببین
تا وانشد نقاب رخ او سحر نشد.
(از صبح گلشن).
تحسین. [ت َ] (اِخ) پانی پتی حافظ قرآن قاضی عبدالرحمن و از اولاد قاضی ثنأاﷲ پانی پتی بود. وی در شاه جهان آبادهند به تحصیل پرداخت و مردی درستکار و پاکدامن بود و شاعری را نزد اسداﷲخان غالب دهلوی آموخت و در سال 1294 هَ. ق. به بیماری ذات الریه درگذشت. از اوست:
مزاج دهر چنان گرم شد به کینه ٔ ما
که سوخت باده ز گرمی در آبگینه ٔ ما
ز خشکی ره صحرا به تشنگی مردیم
به موج ریگ روان غرق شد سفینه ٔ ما.
(از صبح گلشن).
تحسین. [ت َ] (اِخ) (خواجه حسن... افندی) از دانشمندان متأخر عثمانی و جامع علوم معقول و منقول بود. وی به زبانهای شرق و غرب و فنون جدید نیز آشنایی داشت. در یکی از قرای آلبانی به دنیا آمد و برای تحصیل زبانها و فنون از طرف رشیدپاشا به پاریس رفت و در علوم فنی و مخصوصاً در حکمت طبیعی، شیمی، هیئت، زمین شناسی و دیگر دانشها تخصص یافت. پس از مدتی به «در سعادت » آمد و مدیردارالفنون گردید. وی بسال 1297 هَ. ق. درگذشت. از آثار او ترجمه ٔ بعض کتابهای علمی و فنی و کتابهایی درباره ٔ حکمت و فلسفه است، ولی هیچیک چاپ نشده است. وی اشعاری فصیح نیز میسرود. (از قاموس الاعلام ترکی).
تحسین. [ت َ] (اِخ) عبدالعلی کشمیری. دخترزاده ٔ میرزا داراب جویاست. وی در زمره ٔ ملازمان نواب برهان الملک سعادت خان بود و در لکهنو درگذشت. از اوست:
این شیوه که نامش آشنایی است
در مذهب ما سر جدایی است
در پرده برنگ شمع فانوس
کار تو همیشه خودنمایی است
تحسین ز غمت هلاک گردید
من بعد تخلصش فدایی است.
(از صبح گلشن).
فرهنگ معین
آفرین گفتن، نیکو کردن، به نیکی نسبت دادن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
به نیکویی نسبت دادن، نیک شمردن،
آفرین گفتن،
حل جدول
آفرین، مرحبا، تمجید
فرهنگ واژههای فارسی سره
نکوداشت، آفرین گفتن، ستودن، ستایش کردن
مترادف و متضاد زبان فارسی
آفرینخوانی، تعریف، تمجید، ثنا، ستایش، مدح، مدیحه، آفرین، مرحبا، اعجاب، آفرین گفتن، ستایش کردن، ستودن، نیک شمردن،
(متضاد) تنقید، انتقاد، تفبیح
فارسی به انگلیسی
Admiration, Acclaim, Acclamation, Compliment, Fuss, Praise, Admiration
فارسی به عربی
استقبال حافل، اعجاب، ترحیب، تصفیق، مدیح
عربی به فارسی
بهتری , بهبودی , اصلا ح , بهبود , افزایش , بالا بردن , پیشرفت , بهترشدن , بهسازی , دوباره رویه انداختن , دوباره وصله یا سرهم بندی کردن , نو نما کردن , وصله پینه کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
زهگفت آفرینباد زهش شاباش نیایش سنایش (مصدر) آفرین گفتن نیک شمردن، نیکو کردن زیبا ساختن. -3 (اسم) تعریف تمجید آفرین. جمع:تحسینات.
فرهنگ فارسی آزاد
تَحْسِین، خوب و نیکو کردن، نیک شمردن، آفرین گفتن،
فارسی به آلمانی
Beifall, Applaus, Bewunderung
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
528