معنی تختگاه
لغت نامه دهخدا
تختگاه. [ت َ] (اِ مرکب) تخت خانه. (آنندراج). محل تخت و محل جلوس پادشاه. (ناظم الاطباء). دربار. جایی که شاهان بر تخت نشینند اداره ٔ کشور را. مکانی که تخت شاهی در آن قرار دارد:
نبینی ز شاهان که بر تختگاه
ز دانندگان بازجویند راه.
ابوشکور.
کیی وار بنشست بر تختگاه
بیاسود یک چند خود با سپاه.
دقیقی.
چو بنشست بر تختگاه پدر
جهان را همی داشت با زیب و فر.
فردوسی.
بیامد نشست از بر تختگاه
بسر بر نهاد آن کیانی کلاه.
فردوسی.
آن عاقلان که مر سر دین را به علم خویش
بر تختگاه عقل و بصر تاج و افسرند.
ناصرخسرو.
سرافکنده و برکشیده کلاه
درآمد به پایین آن تختگاه.
نظامی.
برابر در ایوان آن تختگاه
نهادند زیر زمین تخت شاه.
نظامی.
|| شهر، پایتخت و مقر پادشاه که تزر نیز گویند. (ناظم الاطباء). پایتخت. کرسی. عاصمه. قاعده. مستقر: تِلِمْسان، تختگاهی است به مغرب... تونس، تختگاه بلاد افریقیه... (منتهی الارب).
و گر او شود کشته بردست شاه
به توران نماند سر و تختگاه.
فردوسی.
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
ربودش زمانه از آن تختگاه.
فردوسی.
آن بارگاه ملت وآن تختگاه دولت
آن روی هفت عالم وآن چشم هفت کشور.
شرف الدین شفروه (در صفت اصفهان).
پایگه جوی تخت شاه شدند
وز یمن سوی تختگاه شدند.
نظامی.
به هر تختگاهی که بنهاد پی
نگه داشت آیین شاهان کی.
نظامی.
و از تختگاه فارس... به ناحیت شهربابک... آمد. (سمطالعلی ص 12). فرمان روان کرد به حکیم رومی دراختیار شهری از شهرها جهت تختگاه معتدل هوا در فصول چهارگانه و در مزاج و طبایع به حال میانه. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 20).
تختگاه و محطّ دولت بود
مهبط و بارگاه ایمان شد.
(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 100).
فرهنگ عمید
جای تخت،
[قدیمی] محل جلوس پادشاه،
[قدیمی] پایتخت،
حل جدول
سکو
فارسی به انگلیسی
Platform, Podium, Seat, Stand
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) محل تخت، محل جلوس شاه، پایتخت مقر پادشاه.
واژه پیشنهادی
سکو
معادل ابجد
1426