معنی تخس
لغت نامه دهخدا
تخس. [ت ِ خ ِ] (اِخ) کوهی مقدس در ولایت گیم نیاس مشرف بر دریای سیاه: روز پنجم یونانیها به کوه مقدس رسیدند. نام این کوه تخس است. وقتی که یونانیهای دسته ٔ اول از کوه بالا رفتند به قله ای رسیدند و دریا را مشاهده کردند [مقصود دریای سیاه است]. فریاد برآوردند دریا، دریا! (ایران باستان ج 2 ص 1086).
تخس. [ت َ خ َ / ت َ] (اِ) تافتن دل باشد از غم و الم و به این معنی بجای حرف اول، بای ابجد نیز آورده اند. (از برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). تافتن دل از غم و الم. (ناظم الاطباء). بمعنی تحس. از غم و غصه دلگیر و متغیرالاحوال شدن. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 278 ب). بَخْس. پَخْس. و رجوع به بخسیدن و پخسیدن شود.
تخس. [ت ُ] (ص) بچه ٔ شرور و شیطان. (فرهنگ نظام). در تداول عوام و زنان، صفت کودکان بی آرام و شیطان. سخت مولع به بازی و بهانه گرفتن و اذیت کردن کسان و این صفت را برای کودکان تا چهارده و شانزده سالگی آرند. سخت شریر و شوخ. گمان می کنم این کلمه از تخشا بمعنی کوشنده و سعی کننده مانده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تخس. [ت ُ خ َ] (ع اِ) دلفین و آن جانوری است دریایی که غریق را به پشت خود یاری دهد تا غرق نشود. (منتهی الارب). دلفین که نوعی از جانوران دریائی باشد. (ناظم الاطباء). جانوری دریایی معروف به دلفین. (اقرب الموارد). دُخَس. رجوع به دلفین شود.
تخس. [ت َ] (اِخ) مشرق وی حدود چگل است و جنوب وی خلخ است و کوهستانهای خلخ، ومغرب وی گروهی از فرخیزیانند و شمال وی چگل است. و این ناحیتی است بسیار بانعمت تر از چگل و از آنجا مشک و مویهای گوناگون خیزد و خواسته شان اسب است و گوسپند و موی و خرگاه و خیمه و گردنده اند به زمستان و تابستان بر چراگاه و گیاخوار و مرغزارها. لازنه و فراخیه، دو قوم اند از تخس و هر یکی را از ایشان ناحیتی خرداست و دو ده است که بدین دو قوم بازخوانند. سویاب، دهیست بزرگ و از او بیست هزار مرد بیرون آید. بیکیلغ، دهیست بزرگ و بزبان سغدی این ده را سمکنا خوانند ودهگان او را ینالبرکین خوانند و با او سه هزار مرد برنشیند. اورکث، میان دو ده است از تخس و اندر او مردم اندک و بانعمت و مردمان توانگر. (حدود العالم).
فرهنگ معین
بچه شیطان و بازیگوش، حرف نشنو، سرکش. [خوانش: (تُ) (ص.) (عا.)]
گرما، حرارت، تپش قلب از رنج و اندوه. [خوانش: (تَ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
بچه شرور، کودک لجباز، آدم شرور و شیطان
بچه شرور، کودک لجباز
آدم شرور و شیطان.
کودک لجباز
بچه شرور
مترادف و متضاد زبان فارسی
خودسر، سرکش، لجوج، نافرمان، یکدنده،
(متضاد) حرفشنو
فارسی به انگلیسی
Bad, Menace, Mischievous, Naughty, Rascally, Wanton, Wild
فرهنگ فارسی هوشیار
بچه شرور و شیطان
فرهنگ عوامانه
آدم شرور و شیطان را گویند.
معادل ابجد
1060