معنی تدلیس

لغت نامه دهخدا

تدلیس

تدلیس. [ت َ] (اِخ) شهری بمغرب اقصی، بر کنار بحر محیط. (معجم البلدان).

تدلیس. [ت َ] (ع مص) پنهان کردن عیب متاع بر خریدار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیدن عیب کالا بر خریدار. (آنندراج). کتمان عیب کالا بر مشتری. (از اقرب الموارد) (المنجد). کتمان عیب کالا. || پنهان کردن. (متن اللغه). || (اصطلاح فقه) عیب متاعی را پوشاندن چنانکه بایع متوجه نشود مانند تدلیس ماشطه که زن زشت را زیبا نمایند تا شوی راغب شود. (از شرایع ص 84).و آن چنان است که عاقد نسبت بمورد عقد صفت کمالی رااظهار کند که در آن نباشد. (فرهنگ اصطلاحات حقوقی). ماده ٔ 438 قانون مدنی می گوید: «عبارتست از عملیاتی که موجب فریب طرف معامله شود». اصطلاح حقوقی از معنی لغوی دور نیفتاده است زیرا بر اثر تدلیس حقیقت امر رامی پوشانند تا غیر از آنچه هست او را بنمایانند. رجوع به حقوق مدنی تألیف امامی ج 1 صص 513- 516 و شرح تبصره ٔ علامه ج 1 ص 364 شود. || پنهان کردن اسناد حدیث. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تدلیس در اسناد آنست که از شیخ بزرگ حدیث حالی که خود او ندیده باشد و از کسی حدیث شنیده باشد که در مرتبه ٔ مادون اوست یا از کسی شنیده باشد که او از آن شیخ شنیده باشد، و جمعی از ثقات چنین کرده اند. (منتهی الارب).نزد محدثان آنست که راوی اسناد حدیث را بیندازد و این اسقاط چنان ناآشکار باشد که جز کسانی که بر طرق حدیث مطلعند آنرا درنیابند. و چنین حدیثی را مدلس بفتح لام و فاعل این فعل را مدلس بکسر لام خوانند. و مدلس بر سه گونه است: نخست آنکه شیخ خویش را که این حدیث از او شنیده است بیندازد و نام شیخ شیخ، یا آنکه درمرتبه ٔ مقدم بر اوست ذکر کند و لفظ را چنان آورد که مقتضی اتصال نباشد و موهم آن بود، چنانکه اخبرنا یاامثال آن ذکر نکند بلکه بگوید از فلان یا بگوید فلان گفت و چنان نمایاند که روایت را از کسی که از آن شیخ حدیث شنیده است نقل می کند. و در تدلیس شرط است که مدلس هم عصر کسی باشد که از او حدیث کند یا او را دیده باشد اما حدیث او نشنیده باشد یا جز او شنیده باشد.دوم تدلیس شویه است چنانکه راوی ضعیف را از سلسله ٔ حدیث اسقاط کند، چنانکه مثلاً راوی حدیثی را از شیخی ثقه نقل کند و آن ثقه حدیث را از راوی ضعیف شنیده باشد آنگاه مدلس نام ضعیف را از سلسله ٔ سند حذف کند و حدیث را به ثقه ٔ دیگری که قبل از آن ضعیف است اسناد دهد. سوم تدلیس شیوخ است چنانکه مدلس شیخ خود را که حدیث از او شنیده است بنامی جز آنچه بدان معروفست بنامد چنانکه شناخته نشود و آن بخاطر انتباه طالب حدیث و اختبار او بخاطر بحث از رواه جائز است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || نزد اسماعیلیان، یکی از مراحل دعوت است و آن دعوی موافقت بزرگان دین و دنیاست با ایشان تا آنکه میل مدعو را بسیار سازند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح عرفان) در لباس صلاح فساد کردن باشد و در زیر جبه ٔ عبادت شرک ورزیدن. (فرهنگ علوم عقلی). || رسیدن شتربه گیاه قلیل. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).

فارسی به انگلیسی

تدلیس‌

Buncombe, Dissemblance, Dissimulation, False Pretenses

فرهنگ معین

تدلیس

فریب دادن، پنهان کردن عیب کسی. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

حل جدول

تدلیس

عوامفریبی

عوام فریبی


مردم فریبی

تدلیس


عوام‌فریبی

تدلیس


مردم‌فریبی

تدلیس

فرهنگ فارسی آزاد

تدلیس

تَدْلِیْس، فریب دادن، پنهان کردنِ عیوب بقصدِ گول زدن، عیب خود یا کالائی را پنهان نمودن، تزویر،

فرهنگ عمید

تدلیس

پنهان کردن و پوشانیدن عیب چیزی،
عیب خود یا کالای خود را پنهان ساختن،
فریب دادن،
عوام‌فریبی،
(تصوف) فسق و فساد کردن در لباس زهد و تقوا، آراستن ظاهر به جامۀ زهد و پارسایی برای فریب دادن خلق، تظاهر به زهد و تقوا،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تدلیس

تلبیس، عیب‌پوشی، فریب، حقه‌بازی، نیرنگ‌بازی، فریب‌کاری، مکر، فریب دادن، فریفتن، عوام‌فریبی مردم‌فریبی، عیب پوشاندن، عیب پنهان کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

تدلیس

پنهان کردن


تدلیس کردن

(مصدر) فریب دادن تباه گردانیدن. جمع: تعمیرات.

انگلیسی به فارسی

subreption

تدلیس

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

تدلیس

504

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری