معنی ترحم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(تَ رَ حُّ) [ع.] (مص ل.) مهربانی کردن، رحم کردن.
فرهنگ عمید
رحم داشتن، مهربانی کردن،
بر سر لطف و مهربانی آمدن، رحم کردن،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
مهر ورزی، دلسوزی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بخشایش، دلسوزی، رحم، رقت، شفقت، عطوفت، مهرورزی، بخشودن، بهرحم آمدن، رحم کردن،
(متضاد) قساوت
فارسی به انگلیسی
Compassion, Mercy, Pity, Sympathy
فارسی به ترکی
acıma
فرهنگ فارسی هوشیار
بخشودن، بر کسی مهربانی کردن
فرهنگ فارسی آزاد
تَرَحُّم، رحم کردن، بخشودن، بر سر مهر آمدن،
معادل ابجد
648