معنی ترساندن عمدی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
عمدی. [ع َ] (ص نسبی) منسوب به عمد. باتعمد. تعمداً. از روی قصد. رجوع به عَمد شود.
ترساندن
ترساندن. [ت َ دَ] (مص) ترسانیدن. تهدید. ارهاب. بیم دادن:
به لشکر بترسان بداندیش را
به ژرفی نگه کن پس و پیش را.
فردوسی.
همی کودکی بی خرد داندم
بگرز و بشمشیر ترساندم.
فردوسی.
کردند وعده ٔ دیگری زین به نیامد باورش
از غدر ترساند همی پرغدر دهر کافرش.
ناصرخسرو.
از کرم دان آنکه میترساندت
تا بملک ایمنی بنشاندت.
مولوی.
نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش
که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران.
سعدی.
از ملامت چه غم خورد سعدی
مرده از نیشتر مترسانش.
سعدی.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارعاب، تخویف، تهدید، به وحشت انداختن، متوحش ساختن، بیمناک کردن، مرعوب ساختن، ترسانیدن، ترسدادن، مرعوب ساختن، هراساندن
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
تهدید، بیم دادن
فارسی به ایتالیایی
spaventare
معادل ابجد
889