معنی ترشرویی و بدخلقی

حل جدول

ترشرویی و بدخلقی

اخم و تخم


ترشرویی

بد اخمی، بداخلاقی

عبس

اوقات‌تلخی

اوقات تلخی

اخم


مثل بدخلقی کردن

گوشت تلخی کردن

لغت نامه دهخدا

بدخلقی

بدخلقی. [ب َ خ ُ] (حامص مرکب) دشوارخویی. بدصحبتی. طخوخ. (یادداشت مؤلف). دخن. ترش. حجرمه. (منتهی الارب). بدخویی.


ترشرویی

ترشرویی. [ت ُ / ت ُ رُ رو] (حامص مرکب) درهم کشیدگی روی و درشتی. (ناظم الاطباء). ترشروئی. بداخمی:
نه بس شیرین شد این تلخ دوتاپشت
چه شیرین کز ترشرویی مرا کشت.
نظامی.
از آن آتش که بر خاطر گذر کرد
ترشرویی به شیرین در اثر کرد.
نظامی.
همان ساعت که ایشان بپای قلعه رسیدند، روز از ترشرویی نقاب سحاب فروگذاشت. (جهانگشای جوینی).
از ترشرویی ّ دشمن در جواب تلخ دوست
کم نگردد شورش طبع سخن شیرین من.
سعدی.
مِهر محکم شود ز خوشخویی
دوستی کم کند ترشرویی.
اوحدی.
ترشرویی های صبرم تلخی حسرت فزود
غالباً امداد صفرا می کند لیموی من.
طالب آملی (از آنندراج).


ترشرویی کردن

ترشرویی کردن. [ت ُ / ت ُ رُ رو ک َ دَ] (مص مرکب) بدخلقی کردن.درهم کشیدگی روی نمودن. تعبیس. لبها و ابروان در هم کشیدن، چندانکه صورت خشن و هولناک گردد:
یکی چون ترشی آن غوره خوردی
چو غوره زآن ترشرویی نکردی.
نظامی.
ز شورش کردن آن تلخ گفتار
ترشرویی نکردم هیچ در کار.
نظامی.
با شراب تازه زاهد ترشرویی می کند
کو جوانمردی که سازد کار این بی پیر را.
صائب.

فارسی به عربی

مترادف و متضاد زبان فارسی

بدخلقی

بداخلاقی، بدخویی، ترش‌رویی، تندخلقی،
(متضاد) خوش‌خویی، خوش‌خلقی، خوش‌رویی


ترش‌رویی، ترشرویی

اخم، بداخلاقی، بدخلقی، عبس، کج‌خلقی،
(متضاد) خوشرویی

فارسی به ایتالیایی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

ترشرویی و بدخلقی

1878

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری