معنی ترشرو و بداخلاق
حل جدول
اخمو
بداخلاق
بدخو، تندخو، بدخلق، تندمزاج
کج خلق
کجخلق
ترشرو
اخمو، بداخم
تندخو و بداخلاق
آتشی مزاج
لغت نامه دهخدا
بداخلاق. [ب َ اَ] (ص مرکب) تندخوی. بدخوی. بدکار:
کآن بداخلاق بیمروت را
سنگ بر سر زدن سزاوار است.
سعدی (صاحبیه).
ترشرو
ترشرو. [ت ُ / ت ُ رُ رو] (ص مرکب) آنکه دارای روی درهم کشیده بود. (ناظم الاطباء). ترش رخساره. (مجموعه ٔ مترادفات):
ترشروئی، ابوالعباس نامی
نشسته بر بساط آل عباس.
سوزنی.
چو مرد ترشروی تلخ گفتار
دم شیرین ز شیرین دید در کار.
نظامی.
می دود بی دهشت و گستاخ او
خشمگین و تند و تیز و ترشرو.
مولوی.
زین ترشرو خاک صورتها کنیم
خنده ٔ پنهانْش را پیدا کنیم.
مولوی.
- ترشرو بودن، بدخلق بودن. روی در هم کشیده بودن:
گر ترشرو بودن آمد شکر و بس
همچو سرکه شکرگوئی نیست کس.
مولوی.
ترشرو شدن
ترشرو شدن. [ت ُ/ ت ُ رُ رو ش ُ دَ] (مص مرکب) بدخلق شدن. گرفته روی شدن. خشمگین شدن. آزرده و اندوهگین شدن:
همنشینی کو ترشرو شد ز من
هست خوشتر از جبین او قفا.
مولوی.
فرهنگ معین
(~. اَ) [فا - ع.] (ص.) تندخو، خشمگین. مق. خوش اخلاق.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بداغر، بدخلق، بدخو، تندخو، تندمزاج، کجخلق، ناخلف،
(متضاد) خوشاخلاق، خوشخو
فرهنگ واژههای فارسی سره
دژخو
فارسی به انگلیسی
Austere, Crabbed, Dour, Glum, Grouchy, Grumpy, Ill-Tempered, Stern, Surly, Vinegary
فارسی به عربی
اصرار، حاد الطبع، حامض، خشن، صدی، عنید، کییب، مزاجی
واژه پیشنهادی
عبوس
معادل ابجد
1850