معنی ترقی

لغت نامه دهخدا

ترقی

ترقی.[ت َ رَق ْ قی] (ع مص) ببالا برشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). بلند شدن. (آنندراج). || برآمدن بر نردبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).برآمدن بر نردبان پله پله. || بالا رفتن برکوه. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گاهی با الی ̍ و گاهی با فی متعدی میشود، فیقال: ترقی و ارتقی الی الجبال و فیه. (از اقرب الموارد). || رسیدن به غایت کاری: ترقی به الامر؛ بلغ غایته. (از اقرب الموارد) (المنجد). یقال: مازال فلان یترقی به الامر حتی بلغ غایته مازال یتنقل به من حال الی حال. (از المنجد). || مأخوذ از تازی، ارتفاع و بالارفتگی. || برتری و سرافرازی و سربلندی. پیش رفتگی و ازدیاد و افزونی و چمک و رسیدن به درجات بلند. (ناظم الاطباء). پیشرفت. مقابل تنزل. پیش رفتن: و همچنین نجم سعادتش در ترقی بود. (گلستان).
حقوق تربیتت را که در ترقی باد
زبان کجاست که در حضرتت فروخوانم ؟
صائب.
مرا همیشه مربی چو طالع دون بود
ترقّیَم چه عجب گر چو شمع واژون بود.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- ترقی خواستن، میل به پیشرفت داشتن:
دل عاشق ترقی در دیار عشق میخواهد
عقیق ما امید نیکنامی از یمن دارد.
تأثیر (از آنندراج).
- ترقی داشتن:
گهر را در صدف نشو و نما تأثیر، می باشد
اگر داردترقی پاک طینت در وطن دارد.
تأثیر (از آنندراج).
- ترقی معکوس، تنزل.
|| هنرمندی. (ناظم الاطباء). درجه درجه در علم بالا شدن: ترقی فی العلم، ای رقی فیه درجهًدرجهً. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || (اصطلاح صوفیه) تنقل در احوال و مقامات و معارف. (تعریفات جرجانی). || آسیب دیدن ترقوه ٔ کسی. (از المنجد).

ترقی. [ت َ] (اِخ) دهی از دهستان پایین رخ است که در بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه و بر 12هزارگزی شمال کدکن و 6هزارگزی شمال جاده ٔ ماشین رو کدکن به رباطسنگ قرار دارد. تپه ماهوری سردسیر است و 293 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غله و جالیزکاری و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


ترقی دادن

ترقی دادن. [ت َ رَق ْ قی دَ] (مص مرکب) بالا بردن و بدرجات عالی رسانیدن و سرافراز کردن. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ترقی شود.


ترقی طلب

ترقی طلب. [ت َ رَق ْ قی طَ ل َ] (نف مرکب) ترقیخواه. رجوع به ترقیخواه شود.


ترقی کردن

ترقی کردن. [ت َ رَق ْ قی ک َ دَ] (مص مرکب) بدرجات عالی رسیدن و سرافراز گردیدن. بلند و بزرگ شدن:
فلک سرسبزت ار سازد، مرید بید مجنون شو
که هرچند او ترقی می کند سر بر زمین دارد.
محمودبیک فدائی (از آنندراج).

فارسی به انگلیسی

ترقی‌

Boost, Growth, Improvement, Progress, Rise, Upswing, Upturn

فرهنگ معین

ترقی

بالا رفتن، به درجات عالی رسیدن. [خوانش: (تَ رَ قّ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

ترقی

بر شدن، بالا رفتن، بلند شدن،
به درجۀ بلند رسیدن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ترقی

پی شرفت

فارسی به عربی

ترقی

ترقیه، تطویر، تقدم، زیاده، قفزه، مصعد، موکب، نمو


ترقی قیمتها

اِرتفاعُ الأسعاوِ

فرهنگ فارسی هوشیار

ترقی

بلند شدن، پیشرفت

حل جدول

ترقی

بالا رفتن، بلندشدن

کلمات بیگانه به فارسی

ترقی

پیشرفت

مترادف و متضاد زبان فارسی

ترقی

ارتقا، اعتلا، پیشرفت، پیشروی، ترفیع، تعالی،
(متضاد) تنزل، پسرفت، رونق، توسعه،
(متضاد) تنزل، رشد، برکشی

فارسی به ایتالیایی

ترقی

progresso

معادل ابجد

ترقی

710

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری