معنی ترمه
لغت نامه دهخدا
ترمه. [ت ِ م َ] (اِخ) قصبه ای است در ولایت طربزون از کشور ترکیه واقع در ساحل رودترمه. سکنه ٔآن 4000 تن است. رجوع به قاموس اعلام ترکی ج 3 شود.
ترمه. [ت ُ م َ] (ع اِ) رجوع به تِرم و دزی ج 1 ص 148 شود.
ترمه. [ت ِ م َ / م ِ] (اِ) تیرمه و پارچه ٔ نفیسی که از کرک بافند. (ناظم الاطباء). قسمی پارچه ٔ سطبر ابریشمین. شال کشمیری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارچه ٔ پشمی که قسمی از شال است و دارای رنگ های متعدد وگل و بوته است. (فرهنگ نظام). و رجوع به ترما شود. || کاغذ ترمه، قسمی کاغذ آهاردار زرافشان گرانبهای مشرقی شفاف و گاهی با خالهای زرین خرد که قباله ها بر آن نوشتندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترمه. [ت َ / ت ُ م ِ] (اِ) نمد زین را گویند که تکلتو باشد. (برهان). دو پاره نمد باشد که در زیر زین بدوزند و آنرا ادرم و ادرمه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). تکلتو که نمد زین باشد. (ناظم الاطباء). دوپاره نمد که در زیر زین دوزند و صحیح آترمه است مرادف آدرمه. (فرهنگ رشیدی). رشیدی این لفظ را غلط گفته و صحیح آترمه بمعنی ادرمه دانسته شاید مقصودش این است ت که لفظ مذکور لغت علیحده ای نیست بلکه مخفف آترمه است... (فرهنگ نظام):
زیر باترمه نگه کن چو خُوهی گشت سوار
تا نیفتی چو شوی حمله برو حمله پذیر.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا).
|| ترب را هم گفته اند که از بقول است. (برهان). ترب. (ناظم الاطباء).
ترمه. [ت ُ م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان و بخش سیمکان در شهرستان جهرم است که بر 7 هزارگزی شمال باختری کلاکلی و یکهزار و پانصدگزی باختر راه عمومی سیمکان به خفر قرار دارد. دامنه ای گرمسیر است و 85 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و برنج و خرما و مرکبات است. شغل مردم آنجا زراعت و باغداری و صنعت دستی آنان گلیم بافی است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
فرهنگ پهلوی
پارچه ابریشمی
فرهنگ معین
(تِ مِ) (اِ.) نوعی پارچه گرانبها که از الیاف بسیار لطیف بافته شود.
فرهنگ عمید
فارسی به عربی
قماش کشمیر
گویش مازندرانی
نام پرنده ای است، نوعی علف هرز
فرهنگ فارسی هوشیار
نمد زین را گویند، پارچه نفیسی را که از کوک بافند
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پارچه ابریشمین گلوبوتهدار
نام های ایرانی
دخترانه، نوعی پارچه با نقشهای بته جقه یا اسلیمی
معادل ابجد
645