معنی تروتازه
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ عمید
تر، تروتازه،
طری
تروتازه، شاداب، باطراوت،
طراوت
تروتازه شدن،
تازگی، شادابی،
سرسبز
تروتازه، باطراوت،
جوان،
کامکار، شادکام،
شادخ
کودک،
جوان،
ریزه و نازک و تروتازه،
اخضر
سبزرنگ،
آبیرنگ،
[مجاز] شاداب، تروتازه،
(اسم) [مجاز] دریا،
نضرت
تروتازه و شاداب شدن،
شادابی و خرمی گیاه،
ترد
هر چیزی که زود شکسته شود، زودشکن،
نازک،
[قدیمی] تروتازه،
خوشاب
کمپوت،
آبدار، تروتازه: میوۀ خوشاب،
[قدیمی] خوشآبورنگ (بیشتر در صفت جواهر مخصوصاً مروارید)،
معادل ابجد
1019