معنی ترکه
لغت نامه دهخدا
ترکه. [ت َ رِک َ] (ع اِ) مأخوذ از ترکه تازی، میراث و آنچه از شخص متوفی باقی ماند. پس نهاد. (ناظم الاطباء). مرده ریگ: پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکه ٔ عمان بدست افتاد. (گلستان). چون از آن آگاهی یافتند به قم آمدند و ترکه او برداشتند. (تاریخ قم ص 216). و رجوع به تَرِکَه شود.
- ترکه ٔ خانه،اثاث البیت. (ناظم الاطباء).
ترکه. [ت َ ک َ / ک ِ] (اِ) شاخه ٔ بلند و باریک و سبز از هر درختی مانند ترکه ٔ انار و ترکه ٔ بید. (ناظم الاطباء). شاخ تر و باریک درخت. شاخ باریک و لمس بی گره، یکساله یا دو ساله ٔ درختی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): که ایشان را مثل زدند و تشبیه کردند در این کتابها به زرعی و کشتی (اخرج شطأه) که ترکه برآرد. (ابوالفتوح ج 9 ص 769 ذیل تفسیر کزرع اخرج شَطْاءَه ُ سوره 48 آیه 29).
ترکه. [ت ُ ک ِ] (اِخ) دهی است از دهستان جوانرود که در بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج و 49 هزارگزی جنوب خاوری و 7 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه و 4 هزارگزی جنوب قلعه ٔ جوانرود قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و توتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ترکه. [ت ُ ک ِ] (اِخ) ده کوچکی از بخش گوران شهرستان کرمانشاه است که نزدیک آبادی علیکه واقع است و 50 تن سکنه دارد که از تیره ٔ تفنگچی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ترکه. [ت ُ ک َ] (اِخ) صاین الدین علی بن محمدبن محمد ترکه. رجوع به صائن اصفهانی شود.
فرهنگ معین
شاخه باریک و دراز که از درخت بریده باشند، مجازاً لاغر، باریک اندام. [خوانش: (تَ کِ) (اِ.)]
(تَ رِ کِ) [ع. ترکه] (اِ.) میراث، مالی که از مرده به جا مانده باشد.
فرهنگ عمید
حل جدول
شاخه باریک و راست.
فارسی به انگلیسی
Bequest, Legacy, Rod, Sprig, Sprout, Stick, Switch, Twig, Wicker, Withe
فارسی به عربی
ارث، غصن، غصین، مفتاح
فرهنگ فارسی هوشیار
آنچه مال و متاع از مرده بماند
فرهنگ عوامانه
شاخه باریک و راست را گویند.
فرهنگ فارسی آزاد
تَرِکَه، ترک شده و باز گذاشته، آنچه که از میت باقی بماند و بارث برسد،
معادل ابجد
625