معنی تری اکسید کربن

حل جدول

تری اکسید کربن

کربنات


کربن

عنصر شماره 6

لغت نامه دهخدا

اکسید

اکسید. [اُ] (فرانسوی، اِ) هر جسمی که از ترکیب شبه فلز یا فلزی با اکسیژن حاصل شود مانند: اکسید آهن و اکسید ازت، و اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان است. (فرهنگ فارسی معین). خبث. زنگ. اکسید دو فر؛ زنگ آهن. خبث الحدید. اکسید دو زنک، زنگ روی. (یادداشت مؤلف). از اکسیدهای معروف است: اکسید اتیلن. اکسیدجیوه (اکسید مرکوریک). اکسید روی (اکسید دو زنک). اکسید سرب. اکسید آهن (اکسید فرو + اکسید فریک). اکسید کربن. اکسید مس. اکسید منگنز. اکسید منیزی. اکسید نقره. اکسید نیکل. و رجوع به فهرست روش تهیه ٔ مواد آلی و نیز درمان شناسی ص 524 و 461 و 208 و 209 شود.


کربن

کربن. [ک َ ب ُ] (فرانسوی، اِ) یکی از عناصر شیمیایی است که به طور فراوان در اکثر ترکیبات آلی و معدنی وجود دارد و خالص هم در طبیعت یافت می شود. جزء اعظم ترکیب چوب و زغال سنگ و نفت از کربن است و قسمت اعظم بدن موجودات زنده ازترکیبات کربنی است. علامت شیمیایی این عنصر C و جرم اتمی آن 12 است. کربن خالص متبلور بصورت الماس یا گرافیت در طبیعت موجود است و به حالت بیشکل در زغال سنگ ها و انتراسیت و بصورت ترکیبات گازی در هوا و بالاخره در تمام ترکیباتی که موجود زنده را تشکیل می دهند یافت می شود. کربن بر اثر حرارت در برابر هوا می سوزد و در صورتی که کاملاً خالص باشد تمام آن بصورت انیدرید کربنیک درمی آید و چیزی از آن نمی ماند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کتاب روش تهیه ٔ مواد آلی شود.

کربن. [ک ِ ب ِ] (اِخ) دهی است از دهستان نشتا در شهرستان شهسوار. کوهستانی، سردسیر و سکنه ٔ آن 150 تن است. شغل اهالی آنجا گله داری است و در زمستان برای تعلیف به حدود دینارسرا و سیاه مشته می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


تری

تری. [ت َ رْی ْ] (ع مص) درنگ نمودن. (منتهی الارب). درنگی نمودن و سستی کردن. (ناظم الاطباء): تری فی الامر؛ تراخی فیه. (المنجد).

تری. [ت َ / ت َرْ ری] (حامص) رطوبت را گویند. (برهان) (انجمن آرا). رطوبت و بلت. (ناظم الاطباء). مقابل خشکی. (آنندراج):
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وز آن پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود.
فردوسی.
این را که همی بینی از گرمی و سردی
از تری و خشکی و ضعیفی و توان را.
ناصرخسرو.
می بکار آید هر چیز بجای خویش
تری از آب وشخودن ز شخار آید.
ناصرخسرو.
هر گاه که دماغ گرم شود تریها را به خویشتن کشد... بدین دو وجه تریها فزونی اندر دماغ بسیار گردد... هر تری که بدو رسد سطبر گردد و بفسرد... حرکت فزونی به دماغ رسد و رطوبتها که در وی باشد بجنباند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). مزاج مردم... تا روزگار رسیدگی گرم و تر باشد و از نزدیک سالهای رسیدگی تری کمتر می شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). اندر روزگار کودکی به سبب بسیاری تری آن گرمی چندانکه هست ننماید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
سخای ابر چون بگشاید از بند
به صد تری فشاند قطره ای چند.
نظامی.
ز تری یکی نیمه جنبش پذیر
ز خشکی دگر نیمه آرام گیر.
نظامی.
به تری و خشکی رساند قیاس.
نظامی.
|| تازگی و طراوت. (ناظم الاطباء). ظرافت. (غیاث اللغات). لطافت:
تن خنگ بید ارچه باشد سپید
به تری و نرمی نباشد چو بید.
رودکی.
از دلاویزی و تری چون غزلهای شهید
وزغم انجامی و خوشی چون ترانه ٔ بوطلب.
فرخی.
همو به نرمی باد و همو به تری آب
همو به جستن آتش همو به هنگ تراب
(از لغت نامه ٔ اسدی بی نام شاعر).
چه عجب زانکه تری لب و گل
از لعاب سحاب دیدستند.
خاقانی.
ز تری که می رفت رود ورباب
هوس را همی برد چون رود آب.
نظامی.
برانگیخت آوازی از خشک رود
که از تری آرد فلک را فرود.
نظامی.
بدین تری که داردطبع مهتاب
نیارد ریختن بر دست من آب.
نظامی.
|| بیدماغی و ناخوشی و درشتی و آزردگی. (غیاث اللغات). کنایه از درشتی و سختی و بی دماغی و ناخوشی. (آنندراج):
ز تحریک ابرطرب پروری
فتاده هوا در طلسم تری
قرابه سخن سرسری می کند
قدح گر بخندد تری می کند.
ملاطغرا (ازآنندراج).
تلخی عالم ناساز شراب است مرا
تری بدگهران عالم آب است مرا.
صائب (ایضاً).
سر برنیاورم ز تری روز بازخواست
از بس که دیده ام تری از آسمان خشک.
صائب (ایضاً).
با تری های حسودان چرب و نرمی می کنم
جامه ٔ مومی بود آسیب باران را علاج.
محمد سعید اشرف (ایضاً).
از تری های جهان است مکدردل ما
همچو آیینه که از نم ز صفا می افتد.
محمد سعید اشرف (ایضاً).
دل بی حوصله را تاب ظرافت نبود
از تری داغ شود آینه کز فولاد است.
میراللهی همدانی (ایضاً).

تری. [ت ُرْ را] (ع ص، اِ) دست بریده. (منتهی الارب). دست بریده شده. (ناظم الاطباء). التری من الایدی، المقطوعه. (المنجد).

تری. (اِخ) مرکز بخشی است در ولایت تارب واقع در پیرنه ٔ علیای فرانسه و بر کنار رود بائیز که 1130 تن سکنه دارد و رجوع به تارب شود.

تری. [ت َ] (اِ) با یاء مجهول دیوار بسیار بلند و سدی که در پیش چیزی بکشند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بندروغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترا شود.

فرهنگ معین

کربن

(کَ بُ) [فر.] (اِ.) عنصری است با علامت شیمیایی C، جامد و سیاه رنگ و متبلور و بی شکل که به صورت الماس و گرافیت و زغال در طبیعت یافت می شود. الماس خالص ترین انواع کربن است.

فرهنگ فارسی هوشیار

کربن

یکی از عناصر شیمیائی است که بطور فراوان در اکثر ترکیبات آلی و معدنی وجود دارد و خالص هم در طبیعت یافت می شود، جزء اعظم ترکیب چوب و زغال سنگ و نفت از کربن است و قسمت اعظم بدن موجودات زنده از ترکیبات کربنی است

فرهنگ عمید

اکسید

ترکیب اکسیژن با فلزها، غیر فلزها یا بنیان‌های آلی. δ اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان هستند و بیشتر مواد معدنی فلزات را تشکیل می‌دهند و مهم‌ترین آن‌ها اکسید آهن، اکسید مس، و اکسید آلومینیوم است،
* اکسید جیوه: (شیمی) مادۀ پودری‌شکل به رنگ زرد یا سرخ که نوع زرد آن خاصیت ضدعفونی قوی دارد،

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

کربن

کاربون

معادل ابجد

تری اکسید کربن

977

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری