معنی تزیین

لغت نامه دهخدا

تزیین

تزیین. [ت َزْ] (ع مص) آراستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیاراستن. (زوزنی) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آرایش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
ای جان ترا بباغ دهقان
از علم و عمل جمال و تزیین.
ناصرخسرو.
آنکه زو خاک سیه حورالعین گشت
حور ازو یابد بر خلد برین تزیین.
ناصرخسرو (دیوان ص 342).
زبانها به تحسین عبارات و تزیین اشارات او روان گشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 367). کمال براعت و بلاغت او در تزیین و تحسین مقالات خویش معروف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 274).
گازر مباش از پی تزیین دیگری
جامه سپید کرد ورا رو مسود است.
ابن یمین.

فرهنگ معین

تزیین

(تَ) [ع.] (مص م.) زینت دادن، زیور کردن.

فرهنگ عمید

تزیین

زینت دادن، زیور کردن، آراستن،

حل جدول

تزیین

پیرایش، آراستن، آرایش

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تزیین

آذین، فرآویز کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

تزیین

آذین، آرایش، زیب، زینت، زیور، آراستن، زینت دادن

فارسی به انگلیسی

تزیین‌

Adornment, Embellishment, Ornament, Trim, Trimming

فارسی به عربی

تزیین

زینه

عربی به فارسی

تزیین

تزءین , ارایش , پیرایش

فرهنگ فارسی هوشیار

تزیین

آراستن

معادل ابجد

تزیین

477

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری