معنی تسلیم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص م.) گردن نهادن، سلام گفتن، پذیرفتن شکست و متوقف کردن جنگ، (اِ.) حالت اطاعت و فرمانبرداری، (ص.) مطیع، فرمانبردار. [خوانش: (تَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
گردن نهادن، رام شدن،
واگذار کردن، سپردن،
(اسم) [قدیمی] درود، سلام،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
واگذاری، گردن نهادن
مترادف و متضاد زبان فارسی
استرداد، تحویل، تفویض، تقدیم، واگذار، واگذاری، تمکین،
(متضاد) نشوز، رام، مطیع، منقاد،
(متضاد) عاصی، سرکش، نافرمان
فارسی به انگلیسی
Acquiescence, Acquiescent, Capitulation, Delivery, Subordinate, Obedience, Passive, Resignation, Resigned, Resistless, Slavish, Submission, Submissive, Submissiveness, Subservient, Surrender, Yielding
فارسی به عربی
استسلام، استقاله، زی
عربی به فارسی
تحویل , استرداد محرمین بدولت متبوعه , اصل استرداد مجرمین
فرهنگ فارسی هوشیار
سلام کردن، تحیت و تکریم
فرهنگ فارسی آزاد
تَسْلِیم، قبول کردن فرمان، تَحیّت و سلام گفتن، واگذار نمودن، راضی شدن، عَطا کردن و بخشیدن، ایضاً مرتب کردن، ترتیب دادن،
معادل ابجد
540