معنی تصور کردن
لغت نامه دهخدا
تصور کردن. [ت َ ص َوْ وُ ک َ دَ] (مص مرکب) خیال کردن و توهم کردن. (از ناظم الاطباء). پنداشتن. گمان بردن. (یادداشت مرحوم دهخدا):
نه سخن گفتن نباشد هرچه آن را نشنوی
این چنین در دل تصور مردم شیدا کند.
ناصرخسرو.
تا نه تصور کنی که بی تو صبورم
هر نفسی میزنم ز بازپسین است.
سعدی.
چند خرامی و تکبر کنی
دولت پارینه تصور کنی.
(گلستان).
دور نباشد که خلق روز تصور کنند
گر بنمایی بشب طلعت خورشیدوار.
سعدی.
تصور
تصور. [ت َ ص َوْ وُ] (ع مص) صورت شدن. (تاج المصادر بیهقی). صورت و پیکر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || افتادن: ضربه فتصور؛ زد او را پس بیفتاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نزدیک شدن به افتادن: و طعنه فتصور؛ ای مال الی السقوط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || صورت کردن با خویشتن. (تاج المصادر بیهقی). با خود صورت کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || صورت بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در دل خود صورت چیزی بستن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پنداشتن. انگاشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِ) پندار و گمان و خیال وهم و فکر و قیاس و اندیشه و تفکر و تأمل و دریافت و فهم و ادراک. (ناظم الاطباء): و آلتهای حفظ و ذکر و تخیل و توهم و تعقل و تذکر و تصور موجود کرد. (سندبادنامه ص 315).
گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود
میروی و مقابلی، غایب و در تصوری.
سعدی.
گفتم تصور مرگ از خیال به در کن و وهم بر طبیعت مستولی مگردان. (گلستان).
آنچه من دیدم تصور بود آیا در خیال
وین که می بینم به بیداری است یارب یا بخواب.
سلمان ساوجی.
|| (اصطلاح منطق) حصول صورت چیزی در عقل. (از تعریفات جرجانی). به اصطلاح اهل منطق حصول صورت شی ٔ در عقل بغیر حکم چنانکه تصور زید و عمرو و بکر و تصور غلام زید. (غیاث اللغات). ادراک ماهیت چیزی است بدون آنکه حکمی به نفی یا اثبات بر آن صادر شده باشد. (از تعریفات جرجانی). هر علمی و ادراکی که چون آن را اعتبار کنند، مجرد یابند از حکم، چه به اثبات و چه به نفی. مثال: حیوان ناطق. (از اساس الاقتباس).
تصور بستن
تصور بستن. [ت َ ص َوْ وُ ب َ ت َ] (مص مرکب) تصور کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به تصور و تصور کردن شود.
فارسی به انگلیسی
Conceive, Envisage, Envision, Expect, Fancy, Figure, Imagine, Picture, Presume, Think, Ween
فارسی به عربی
تخیل، تصور، هوی
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
انگاردن انگاشتن (مصدر) چیزی را در ذهن آوردن انگاشتن اندیشیدن، خیال کردن فرض کردن.
فرهنگ واژههای فارسی سره
پنداشتن، انگاشتن، گمان کردن، هوشیدن
کلمات بیگانه به فارسی
گمان زدن - پنداشتن
فارسی به ایتالیایی
عربی به فارسی
روبروشدن , مواجه شدن با , در نظر داشتن , انتظار داشتن , درذهن مجسم کردن , خیال بافی کردن , رویایی بودن , دررویا دیدن , تجسم کردن , تصور کردن
فرهنگ عمید
صورت کسی یا چیزی را در خیال خود مجسّم ساختن،
گمان کردن، پنداشتن، انگاشتن،
معادل ابجد
970